رمان عشق صوری پارت 63
من دکتر لازم بود و اون شهرام نسناس باید کاری برام میکرد… دستمو رو نرده ها گذاشتم و محکم گرفتمش که نخورم زمین آخه بدجور حس ضعف و سردرد و سرگیجه داشتم. هرچی بود از گشنگی نبود. ترکیب مشروب و استرس زیاد به این روزم انداخت وگرنه من اهل همچین حال و احوالات و سوسول بازیایی نبودم…. چشمهام