رمان عشق ممنوعه استاد پارت 66
اینا معلوم نبود از کی پشت در داشتن زاغ سیاه ما رو چوب میزدن که دَر همشه خراب و زواردرفته منم ، تحمل نکرده و باز شده و اینطوری رسواشون کرده بود دستپاچه زودی آراد رو از روی خودم کناری زدم و درحالیکه صاف مینشستم عصبی گفتم : _چشمم روشن از کی تا حالا زاغ سیاه منو چوب میزنید