رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 52
#پارت_۴۹۰ 🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓 فتجون فهوام رو به سمتم گرفت و گفت: -بهش فکر نکن ..همچی درست میشه….بیا حرفهای خوب خوب بزنیم… چطوری میتونستم حرفهای خوب خوب بزنم وقتی زندگیم اونقدر دچار چاله چوله شده بود. وقتی قرار بود به زودی مجبورم کنن با نیما ازوواج کنم. باحالتی کلافه گفتم: -دلم میخواد فرار کنم…حیف که میدونم این بی