رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 60
#پارت_۵۳۸ 🌓🌓 دختر نسبتا بد 🌓🌓 چندقدمی جلو رفتم و به یه جفت کفش زنونه ی جلوی در نگاه کردم. پس مهمون داشت که اونجوری آهسته حرف میزد. قدم زنان جلو رفتم. اولین حدسی که زدم این بود که شایدم آقا صادق خان گل گلاب تشریفش رو آورده باشه اینجا اما اون کفشها زنونه بودن. چرخیدم سمتش و پرسیدم: -مهمون