رمان عشق صوری پارت 77
آره…تمام اون عصبانیت پرکشید و جاش رو به خوشی دیدارش داد! نشستم تو ماشین و با بستن در خیلی سرد، جوری که دست کم بفهمه ازش دلخورم گفتم: -سلام! اولین کاری که کرد این بود که دست راستشو بزاره روی رون پام و بعد هم با لبخند و صدایی که یه جورایی خیلی غیرعادی بم بود جواب داد: -علیک سلاااام