رمان زاده نور پارت 7
خورشید ترسیده به جایی که روحانی نشانش می داد نگاه کرد ……. بغض از سر ترس میان گلویش نشسته بود و بالا و پایین می شد ……… فرنگیس خانم فشار خفیفی به انگشتان خورشید آورد و انگشتانش را از میان انگشتان فریز شده او بیرون کشید …….. خورشید دست لرزانش را به پر چادر مادرش گرفت و زیر لب ناله