رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 92
#پارت_۷۰۰ 🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 با رها کردن نفس تو سینه ام آهسته و آروم گفتم: -من باردارم! و حالا در لحظه احساس میکردم بارهای سنگینی رو با اون اعتراف از روی دوشهام برداشتن! بارهای سنگینی که تا به الان مدام دنبال خودم داشتم میکشیدمشون و بخاطرشون همیشه احساس عجز داشتم. یا حتی گاهی احساس کسی که داره یه جرم