رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 18
یه دست کت و شلوار سیاه به همراه چادرم پوشیدم درسته خیلی عوض شدم ولی اعتقاداتم هنوز پابرجاست . با سرعت توی خیابون های شیراز ویراژ میدادم … امروز روز من بود صدای ظبطو تا آخر بالا بردم : نذار توی دلت سردی بشینه،گل من ♬! نذار اشکاتو هرکی ببینه،گل من ♬! نذار اینا واست نقش بازی