15 بهمن 1400 - رمان دونی

روز: 15 بهمن 1400 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 18

    یه دست کت و شلوار سیاه به همراه چادرم پوشیدم درسته خیلی عوض شدم ولی اعتقاداتم هنوز پابرجاست . با سرعت توی خیابون های شیراز ویراژ میدادم … امروز روز من بود صدای ظبطو تا آخر بالا بردم :   نذار توی دلت سردی بشینه،گل من ♬! نذار اشکاتو هرکی ببینه،گل من ♬! نذار اینا واست نقش بازی

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 30

خورشید نتوانست نخندد ……… نگاهش را از امیرعلی گرفت و داخل رفت . – کوتاه نیست ……… مطمئن باشید . داخل رفتند و امیرعلی به پسر فروشنده دستور داد مانتو ، از همان مدل بادمجانیِ دکمه پهن ، سایز خورشید بیاورد . مانتو را گرفت و به دست خورشید داد و تا اطاق پرو همراهی اش کرد . خورشید داخل

ادامه مطلب ...

رمان خلسه پارت ۱۰

نکند سجاد در مورد مبینا و یا دختر دیگری حرف زده بود و معراج گفته بود ناموسم!.. ولی نه، نگاه هیز سجاد به او بود وقتی که چیزی زیر لب بلغور کرد و معراج دیوانه شد. _بیا دیگه چرا وا رفتی؟ با صدای معراج به خودش آمد، دستش را رها کرده بود و مارال هنوز هم در التهاب آن حرف

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 101

اول چون حرف نمیزدم و از نقشه هام برای کسی نمیگفنم چون نمیخواستم همه چی لو بره ولی الان که همه چی تموم شده بود برام مهم نبود کسی بفهمه یا نه !! مخصوصا امیری که الان بهش احتیاج داشتم که برام کاری انجام بده و باید دیدش رو‌ نسبت به آراد بهتر میکردم تا حداقل بره و‌ خبری ازش

ادامه مطلب ...