رمان زادهٔ نور پارت 32
امیرعلی ابرو بالا داد و به او نگاه کرد . ـ از این حرف ها هم بلد بودی و رو نمی کردی ؟ ……. نگاه کن دختر خانم ، اگه اجازه ای هم در کار بوده ، به خاطر بزرگواری من بوده وگرنه همه در جریانن که حرف امیرعلی کیان یکیه و عوض نمیشه . خورشید در حالی که نمی