18 بهمن 1400 - رمان دونی

روز: 18 بهمن 1400 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 21

    برای آخرین بار به تصمیمم فکر کردم یک بار برای همیشه ، این آتیش باید خاموش میشد … منو ببخش تیدا ، ولی تمام این کارها بخاطر توئه …       از زبان بهراد :     گوشیم زنگ خورد نگاهی با شماره ی ناشناس انداختم و با تردید جواب دادم :   الو ؟   –

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 33

خورشید ابرو بالا داد . زنگ بزند ؟ به کدام شماره ؟ – من که شماره ای از شما ندارم . امیرعلی هم متعجب شد . ندارد ؟ مگه می شد ؟ آن هم اویی که دو ماه در خانه اش زندگی کرده بود . ـ نداری ؟ ـ نه . از کجا باید شماره شما رو می گرفتم ؟!

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 102

🌓🌓 دختر نسبتا بد🌓🌓 صدای زنگ که توی خونه پیچید، فورا به سمت آیفون رفتم. میخواستم با جفت چشمهای خودم ببینم و تا نمی دیدم باورم نمیشد که پگاه راست گفته و جدی جدی اومده شیراز. ولی خودش بود.خود خددش! مگه اینکه فرض و بنارو براین بزاریم که خدا ددتا پگاه خلق کرده باشه! نفس عمیقی کشیدم و با براشتن

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 102

-کجا کجا…!؟ ما که تازه تنها شدیم…جدا از این نگه خودت نگفتی میخوای وارد دنیای عجایب بشی!؟ خب…خالی خالی که نمیشه عزیزم….بیا…بیا بریم یکم باهم گپ بزنیم…بیشتر باهم آشنا بشیم… منو به دنبال خودش برد داخل و این کارش کمتر از انجام یه عمل زوری و خلاف نظر و میل طرف مقابل نبود. در حینی که دنبالش کشیده میشدم سرمو

ادامه مطلب ...