20 بهمن 1400 - رمان دونی

روز: 20 بهمن 1400 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان پروژه عشق پارت 27

نگاهموب چشماش دوختم بزرگترین خوش شانسی من بود _میگما آرمین آرمین:برار واسه بعد (و فرمون چرخوند ) _مس بشر الاغغغ (صدایه آهنگ میومد دور ماشینمون کیپ کیپ شده بود ) _بریم خب آرمین:در باز نمیشه _یا ابرفرض ینی چی‌ آرمین:لوبیا چیتی (دست گلمو محکم کوبوندم ب سرش که دسته گلم پرپر شد) _ارمینننن الهیییی کچللللل شی آرمین:حقت بود _خفه شووو

ادامه مطلب ...
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 23

    هاکان : تقصیر خودش بود خودش … بهش گفته بودم وقتی مست میکنم نیاد نزدیکم خود احمقش …     صدای فریاد عصبی تیدا توجه همه رو به خودش جمع کرد :   بسههههههههههههههههههه بسه دیگههههه فقط بهم بگید مادرم چطوری مرد     مرگ یک بار و شیون یک بار گفتم بهش ، رک و راست :

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 35

ـ خوب حالا آفتاب خانم اجازه می فرماین بریم بیرون ؟ ـ خورشید . ـ من با آفتاب راحت ترم . خورشید غیر مستقیم و از گوشه چشم نگاهی به او انداخت ……… سعی کرد خجالتش را پنهان کند و نمی دانست تا چه حد در این پنهان کاری موفق بود ……… اصلا چه کاری بود که وقتی امیرعلی با

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 103

چون اینو گفتم ناباورانه و بهت زده بهم خیره شد. دستمو جلوی صورتش تکون دادم تا از هپروت بیرون بساد اما واکنشی نشون نداد که خب البته طبیعی و قابل انتظار بود! مگه میشه مثل بهترین رفیقش ازدواج کنه و هیچی بهش نگه!؟ وقتی خودمو جای اون میذاشتم کامل بهش حق میدادم هم جا بخوره هم عصبی بشه ! رفته

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 103

آره! همچی پر ،اما مهم نبود. مهم نبود چون من نمیتونستم تن به هرکاری بدم و نباید هم که مهم باشه! این از منی که از نظر خودم حتی هیچ کارنامه و گذشته ی پاکی نداشتم بر نمیومد! من نمیتونستم بخاطر خواسته هام تن به هرکاری بدم…! تو چشمهام اشک جمع شده بود و دستهام لرزش داشتن. وارد آسانسور شدم

ادامه مطلب ...