رمان زادهٔ نور پارت 37
سه چهار روز گذشت …….. سه چهار روزی که یک لحظه هم حرف های سروناز از سر او بیرون نرفت ……. با شنیدن صدای زنگ خانه نگاهش سمت ساعت که دوازده را نشان می داد ، کشیده شد ……… تا آمدن امیرعلی زمان زیادی باقی مانده بود . سمت اف اف رفت و صورت نا آشنا سه دختر را درون