روز: بهمن ۲۵, ۱۴۰۰ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان زادهٔ نور پارت ۴۰

دو بشقاب برداشت و برای خودش کمی برنج ریخت و ظرف امیرعلی را انباشته از برنج کرد و داخل ظرف گودی خورشت قیمه ریخت ……… در این مدت خوب فهمیده بود این مرد تا چه حد عاشق سیب زمینی سرخ کرده است و داخل ظرف جداگانه ای برای او سیب زمینی سرخ شده ریخت ……………. دو ظرف برنج را روی

ادامه مطلب ...
رمان دختر نسبتا بد

رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت ۱۰۸

رو تنم خم شد و من این خم شدن و سنگینی حضورش رو کامل احساس کردم. لبهاش چسبیده شدن به پوست لپم و چنددقیقه ای بی حرکت تو همون حالت موند. لبهاش گرم بودن…گرم و نرم. منو بوسید کقتی که تقریبا بین خواب و بیداری گیر بودم. مشامم از بوی ادکلنش پر شد.رغبت نکردم چشمهام رو باز نگه دارم و

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت ۱۰۶

اون داد و بیداد میکرد ولی من انگار کر شده باشم توی دنیای دیگه ای سیر میکردم همش ذهنم حول و هوش آراد میچرخید که دروغا و بازی های من چه بلایی سرش آورده بودن بدون اهمیت به سرزنش هاش ، گوشی رو توی دستای لرزونم محکم گرفتم و با بغض نالیدم : _میخوام برگردم باید ببینمش _چیییییییییی ؟؟؟ با

ادامه مطلب ...