رمان خلسه پارت ۱۵
سه چهار روزی از شب تولد میگذشت و مارال غرق خلسه ی ناب عشق بود… دستبندی که معراج برایش خریده بود تبدیل به ارزشمندترین شی زندگی اش شده بود و روزی صد بار میبوسید و میبوئیدش. لحظه ای که معراج دستبند را به دستش بست از جلوی چشمانش نمیرفت و با آن خاطره ی شیرین عشقبازی ها میکرد. بعد