رمان خلسه پارت ۱۷
پرویز خان شب تولد دخترم، نور چشمم و تنها موجودی که در این دنیا جانم را برایش میدادم، نگاهش را به آن پسرک یک لاقبا دیدم! از سر شب تمام حواسم به بیحوصلگی مارال بود و در تعجب بودم که چطور ممکن است در چنین شبی و چنین جشن تولد مجللی که برایش ترتیب داده ام اینقدر ناراحت و پکر