8 اسفند 1400 - رمان دونی

روز: 8 اسفند 1400 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

غزال گریز پا پارت 9

    رفتم تو آشپزخونه و آب رو ریختم تو کتری برقی پودر های هات چاکلت رو تو لیوان ریختم و منتظر جوش اومدن آب شدم . یعنی آخر ماجرا چی میشد ؟ چی برام رقم زده بود زندگی ؟ همون شبی که بابام بهم واقعیت رو گفت ، خیلی هم تعجب نکردم . از گوشه و کنار یه حرفایی

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 6

عقربه ها 7 شب را نشان می‌داد کوله ای که قبلا آماده کرده بود را برداشت و از اتاق بیرون زد حاج خانم با دیدنش کلافه سر تکان داد : _ مطمئنی بابای مانیا خونه نیست؟ _ نه حاج خانم گفتم که _ دلم گواه بد میده دلارای در آینه به صورتش نگاه کرد بدون هیچ آرایش و میکاپی _

ادامه مطلب ...

رمان خلسه پارت ۲۴

  ظهر بود و آفتاب با سخاوت تمام به شهر میتابید که مارال مقابل خانه ی سابقشان ماشین را پارک کرد و عینک آفتابی اش را از چشم برداشت. چشمانش از بیخوابی شب گذشته متورم بود و سردرد داشت. اوایل شب خواب معراج را دیده بود و بقدری واقعی و ملموس بود که از خواب پریده و دیگر نتوانسته بود

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 6

وای وای وایییی چی بگم حالا.. یه لحظه یاد فیلم ها افتادم شیطنتم گل کرد! میخواستم بگم فقط در حضور وکیلم حرف میزنم اما جلوی دهنمو گرفتم.. شک نداشتم میزنه همینجا داغونم میکنه! صدامو محکم کردم ومحترمانه گفتم: _بله آقای واحدی داشتم میرفتم! به ساعتش نگاه کرد وگفت: _ساعت کاری شما تا 6 غروب ادامه داره خانم محترم! _اما امروز

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 53

ـ اول بریم ناهار که من دارم از گشنگی می میرم …………. بعدشم که باید خودمون و برسونیم نمایشگاه ………. برای شامم می تونیم بریم کنار دریا و شام و همونجا بخوریم …….. نظرت چیه ؟ خورشید خجالت کشیده از این فاصله اندکی که امیرعلی با او ایجاد کرده بود ، ملافه کشیده شده روی سینه اش را میان مشتش

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 112

نگاهی بی احساس و خالی از لطف حواله ام کرد و بجای جوای دادن گفت: -از این به بعد نه میخوام ببینمت نه حتی اسمی ازت بشنوم! یه جوز دیگه بهت میگم…مِن بعد من شمارو نمیشناسم. وسلام! تک به تک کلماتش دردآور بودن و بی مهری توشون موج میزد! خصوصا وقتی محکم وقرص گفت “من بعد دیگه منو نمیشناسه”! بزارید

ادامه مطلب ...