10 اسفند 1400 - رمان دونی

روز: 10 اسفند 1400 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 2

با اکراه ماشینش را داخل حیاط بی در و پیکر و مقابل ساختمان عمارت پارک کرد و طبق معمول بی میل از ماشین پیاده شد و به سمت ساختمان رفت. کلافه بود و هوای گرم و موهایی که بلند شده بودند بر این کلافگی بیشتر دامن می‌زد. اشتباه بزرگی کرده بود. باید نامی خان را باز هم منتظر می‌گذاشت و

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 8

علیرضا استیکر خنده فرستاد و بلافاصله جوابش را داد : _ الان اون پایینی عروسیشه ، تاحالا این همه وقت تنها نمونده بود ، لعنت به عسل!! ارسلان نیشخند زنان تایپ کرد : _ beshmarrrrrr 🙂 ( بشمار ) بی توجه به پیام بعدی موبایل را خاموش کرد از آشپزخانه بیرون زد دخترک پشت به او معذب ایستاده و سرش

ادامه مطلب ...

رمان خلسه پارت ۲۶

۶۸پارت و فقط نگاهش کردم و با صدایی که احتمالا از آن حجم هیجان و خوشبختی میلرزید گفتم _باشه… امشب میریم _خوبه… الان چیکاره ای؟ ناهار خوردی اصلا؟ از اینکه هنوز هم رهایم نمیکرد کم مانده بود از خوشی اوردوز شوم. _باید برم قهوه رو بگیرم، ناهار هم نخوردم هنوز تو چی؟ _پس پاشو اول بریم بارون آواک قهوه ت

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 8

وای.. وای.. رگ گردنم گرفت.. خدایا منو توی همین حالت خشکم کن! خاک برسرم شد! آبروم رفت! با تعجب به من نگاه میکرد که سریع خودمو جمع کردم و تندوپشت سرهم گفتم؛ _اومدم در روباز کنم شما در رو بازکردید! یه تای ابروشو بالا انداخت وگفت: _مطمئنی؟ گردنمو کج کردم و چشمامو توواسه خرچوندم.. _بله! انگار میخواست بخنده اما جلوی

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 55

با ندیدن واکنشی از او مجددا صدایش زد : ـ خورشید . وقتی باز حرکتی از سمت او ندید دستش را آرام روی دست مشت شده او گذاشت و فشرد و خورشید همانند آدمان برق گرفته در جایش پرید و با چشمانی گشاد شده نگاهش را به ضرب سمت او کشید . ـ معلوم هست حواست کجاست ؟ چندبار صدات

ادامه مطلب ...

غزال گریز پا پارت 10

    سپیده هم دیگه چیزی نگفت ، اخلاق و چهار چوب هایی که به شدت برام مهم بودن رو میدونست . کنار بچه ها نشستم و شروع کردیم به حرف زدن که دیدم سن خالی شد و سپی ، میکروفون به دست وایساده بود .   ملیکا با تعجب گفت : میخواد آهنگ بخونه ؟   زهرا : فکر

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 113

حالا عین چس از پس زدنش پشیمون بودم و نادم! عین کشتی به گل نشسته ها والبته بعداز یه مکث خیلی طولانی جواب دادم: “نه! از من دعوت نکرد باهاش بیام…” اون هم ناراحت شد و بدون اینکه خشم و نفرتش رو پنهون بکنه گفت: “پس قراره با کدوم جنده/ ای بره!؟” سرم رو پایین انداختم.مغموم و مخزون در حالی

ادامه مطلب ...