14 اسفند 1400 - رمان دونی

روز: 14 اسفند 1400 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

غزال گریز پا پارت 14

  بدون اینکه نظرم رو بخواد ، پاشو تا ته رو گاز فشار میده که ماشین از جا کنده میشه و حدود چهل دقیقه بعد ، جلوی یه باشگاه بوکس پارک میکنه با تعجب میگم : خواهرت بوکس کار میکنه ؟   – آره .   چند دقیقه ای منتظر میشیم که چند تا دختر بیرون میان   – اوناهاش

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 6

تارخ حیرت زده و سردرگم از معرفی عجیب و غریب دختر به دنبالش از پله ها روانه گشت. معلوم نبود در نبودش چه اتفاقاتی رخ داده بودند. اصلا نمی‌فهمید این دختر برای چه در مزرعه بود؟ چگونه از جا به جایی فضولات مرغداری خبر داشت؟ فقط یک حدس وجود داشت. دخترک اینجا کار می‌کرد. تنها چیزی که متوجه شده بود

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 12

دلارای لب زد : _ حق نداری توهین کنی ارام تر ادامه داد : _ چیزی نمی‌فهمه! _ حرف هیچ احدی برام اهمیت نداره اما بخوای بازی در بیاری ، بخوای پیش حاجی یا مادرم زرزر کنی و موی دماغ بشی اون زمان چنان بلایی سرت میارم که بفهمی ارسلان واقعی کیه! سمت تخت هلش داد : _ بخواب رو

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 12

خدایا کمک کن دیونه نشم! همین چند دقیقه پیش بیرونم کرد! چی شده الان؟ اینجا؟؟ با این آرامش! بدون تعارف به طرف رستوران رفت ومنم دنبالش راه افتادم.. یعنی بخشیدم؟ یعنی میتونم بمونم؟ خیلی سوال توی ذهنم بود اما جرات پرسیدن نداشتم.. صاحب رستوران به احترامش بلند شد و گارسون هام هرکدوم به نوعی احوال پرسی گرم میکردن.. به پروستیژش

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 59

امیرعلی رد اشک را روی صورت او دید و سر خم کرد و لبانش را روی خط اشک او گذاشت و بوسید و اجازه داد خورشید این بغض از سر هیجانش را میان سینه گرم و امن او خالی کند . ـ فکر کردی من آفتابم و دوست ندارم ؟ ………… واقعا فکر کردی من این پیشنهاد و برای چی

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 115

بی هوا گفتم: -اون نمیاد! منتظرش نباشین! جواب من باعث شد هردو باهم سرشون رو به سمتم برگردنن و اون لحظه بود که فهمیدم چه گافی دادم. مامان چشماشو تنگ کرد و پرسید: -تو از کجا میدونی که نمیاد؟ آخ! چقدر من احمق شده بودم.حالا بیا و جمعش کن! لب گزیدم و من من کنان جواب دادم: -آخه….آخه شهرام دوست

ادامه مطلب ...