رمان الفبای سکوت پارت 7
رحمان کمی در جواب داد مکث کرد انگار که داشت با خودش حساب و کتاب میکرد تا جواب درستی به تارخ دهد. بعد از چند ثانیه گفت: _ حدودا دو هفته بیست روز بعد از رفتن شما اومدن. تارخ اخم کرد. _ نامی خان استخدامش کرد؟ رحمان سر تکان داد. _ بله آقا اون روزی که خانم مهندس اومدن مزرعه