16 اسفند 1400 - رمان دونی

روز: 16 اسفند 1400 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

غزال گریز پا پارت 15

    #از زبان ماهان   هنوز در بهت بودم و به آن دخترک چموش فکر میکردم ، خواهری که اینروز ها غزال گریز پایم شده بود . مارال ، با لحنی شیطون گفت : ماهان ، از صمیم قلب خوشحالم که یه خواهر مثل غزال داری به اندازه ی تموم ۲۵ سالی که منو عذاب دادی ، داره حرصت

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 8

سامان روی کاناپه به سمتش چرخید و با اخم گفت: _ چرا خودتو زدی به نفهمی؟ واقعا لیاقت دختر من اینه که بره با یه مشت کارگر که معلوم نیست از کجا اومدن و آدمای سالمین یا نه کار کنه؟ افرا دست از نوازش کردن اسکای کشید و با لبخندی از سر تمسخر به سامان نگاه کرد. اگر موضوع تارخ

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 14

ارسلان ابرو بالا انداخت : _ تمومه؟! سرش را تکان داد و آرام زمزمه کرد : _ تمومه پوزخند زد این مدل دختر تابه حال به تورش نخورده بود! دلارای سرش را بالاگرفت نگاه منتظر آلپ‌ارسلان را که دید با ترس لب زد : _ خب؟ ارسلان با تاسف سر تکان داد دخترک یا زیادی نابلد بود یا خودش را

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 14

کامپیوتر رو خاموش کردم و دفترمو جمع کردم.. باید ازعماد هم اجازه مرخصی میگرفتم.. ازاونجایی که گفته بود داخل اتاقش نرم تلفن داخلی روگرفتم و منتظر جواب شدم! _بله؟ _آقای واحدی؟ من میتونم امروزو مرخصی بگیرم؟ امروز حالم مساعد نیست! _فکرمیکنم اجازه تو از آقای محمدی گرفته باشی! _بله اما گفتم ازشماهم… _میتونی بری!! _متشکرم.. خداحافظ _صبرکن… سردی کلامش اونقدری

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 61

به رژلب ها نگاه انداخت و چند تایی را ناشیانه بالا آورد و نگاهی به رنگشان انداخت و ثانیه بعد سر جایش بر گرداند . – عزیزم اینجوری که متوجه رنگشون نمی شی . یه خط نازک روی دستت بکش ببین از رنگش خوشت می یاد نه . خورشید سری تکان داد و رژ گلبهی رنگی را از داخل تستر

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 116

به چشمهاش نگاه کردم. رو به روی من بی درک ترین مرد دنیا ایستاده بود. مردی که هرچه مادرش میگفت به دیده ی جان قبول میکرد بدون اینکه به من و خواسته هام اهمیت بده! اصلا بگو تو بچه میخوای چیکار .تویی که زن داری بلد نیستی از پس بچه داشتن میخوای بربیای!؟ نفس عمیقی کشیدم و واسه اینکه دست

ادامه مطلب ...