روز: اسفند ۱۷, ۱۴۰۰ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

غزال گریز پا پارت ۱۶

    #از زبان غزال   درد پهلوم کمتر شده بود ، موهامو شونه کردم و از اتاق بیرون رفتم بابا اومده بود و روی مبل در حال مطالعه بود پریدم بغلش و اونقدری اذیتش کردم که مجبور شد کتابش رو ببنده صدای مامان بلند شد : کشتی شوهرمو .   – نترس مامان نمیدزدمش که ، اصن همش مال

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت ۹

صدای باز و بسته شدن در آمد و پشت بندش آرش گفت: _ از نوزادیش تا همین امروز هر چی تو زندگیش اتفاق افتاده رو از حفظم. خیالت راحت… تارخ مشکوک پرسید: _ برای چی اونوقت؟ آرش خندید. _ اول اینکه می‌دونستم برسی دنبال اطلاعاتش می‌گردی. دوم اینکه چشام به چشاش اتصالی کرده بود. البته سگ هارش اتصال مربوطه رو

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۱۵

تازه داشت خودش را حرکت نوازش وار دستان ارسلان که نقاط حساس بدنش را لمس میکرد کنار می آمد که ارسلان فشار دستش را روی سینه اش زیاد کرد ناخوداگاه ناله زد : _ آی _ هیش! فشار دستانش بیشتر شد و هم زمان با دندان به جان لب هایش افتاد دلارای نالید : _ گاز نگیر بدون جواب بی

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت ۱۵

رضا بادیدن سایه گفت: _چی شده؟ تو اینجا چیکار میکنی؟ مثل گنجشکی که زیر بارون توی زمستون خیس شده بود میلرزیدم! بدون جواب دادن به رضا توی نزدیک ترین حالت از صورت عماد گفت: _چی به سرت اومده عماد خان؟ توداری ازاین آبدارچی پایین شهری دفاع میکنی؟ _ببر صداتو سایه.. به احترام رضا نمیزنم دندون هاتو تو حلقت بریزم.. دفعه

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت ۶۲

ـ نه بهم سیدی آموزشی داده مواظبم . میان مغازه ها می چرخیدند و ویترین ها را نگاه می کردند که چشم خورشید کت و شلوار مردانه اسپرت خاکستری رنگی که تن مانکنی بود را گرفت . دست امیرعلی را فشرد و نگاه او را سمت خودش کشید . – چیه ؟ – قشنگه . امیرعلی ایستاد و نگاهش را

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب

رمان عشق تعصب پارت ۱۰۵

برو واقعا قلبم رو به درد آورده بود خیلی واسه ی من سخت بود ک شوهرم بهم خیانت کرده بود هیچ چیزی نمیتونست بیشتر از این واسم درد آور باشه ! _ چرا داری همچین میکنی میگم مست بودم اصلا حالم سرجاش نبود سرس رو با تاسف تکون داد مشخص بود حسابی اعصابش خورد شده _ بسه دیگه داری شورش

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت ۱۱۷

« آراد » خسته و کلافه تر از همیشه ، توی اتاق کار نشسته و مشغول انجام کارهایی که این مدت در نبودم روی هم تلنبار شده بودن که تقه ای به در اتاق خورد بدون اینکه سرمو بالا بگیرم بی حوصله لب زدم : _بله ؟؟ در اتاق باز شد و کسی وارد اتاق شد _کار داری پسرم ؟؟

ادامه مطلب ...