رمان الفبای سکوت پارت 11
تارخ بی انعطاف به آرش خیره شد. _ آرش دیگه اینجا نبینمش…همین. بحث بیخود نکن با من. از کنار آرش گذشت و از آلاچیق بیرون آمد. آرش به دنبالش رفت: _ حداقل بذار دعوتش کنم بیاد ناهار بخوره. تارخ بلند گفت: _ اگه بعد از ناهار مجابش میکنی شرش رو کم کنه مشکلی نیست. با دیدن افرا که کنار علی