رمان الفبای سکوت پارت 12
با نگرانی به تنش حرکت داد و دستش را روی دست علی که به لپش چسبانده بود گذاشت. _ علی بذار ببینم چت شد. علی با چشمانی که خیس شده بودند سرش را به چپ و راست تکان داد. با درد زمزمه کرد. _نه… آرش که با گوشیاش مشغول بود بیخیال چت کردنش شد و کنار آن ها آمد. _