23 اسفند 1400 - رمان دونی

روز: 23 اسفند 1400 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 15

تینا دستش را روی پای شیرین و گذاشت و شیرین با دیدن صورت قرمز شده از عصبانیت نامی خان مداخله کرد و رو به تارخ گفت: _ تارخ مادر…کوتاه بیا… تارخ از جایش برخاست. نگاه محکمش را روی صورت قرمز شده‌ی نامی خان قفل کرد. _ بهشون بگو اگه تارخ نامدار نبود‌ این عمارت رو سر کل اعضای خانواده‌ت خراب

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 21

حواس خودش را پرت کرد و برای آلپ‌ارسلان نوشت : _ سلام ادامه ‌اش را نمی‌دانست کم کم اشکش در می آمد کلافه تایپ کرد : _ حالم خوب نیست ، حالا چیکار کنم؟نمیدونستم باید از کی بپرسم پیام را که فرستاد یادش امد خودش را معرفی نکرده پیام دیگری فرستاد : _ دلارام ارسلان ده دقیقه بعد پیام داد

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 21

شرم زده اما با خنده گفت: _شیطونی نکن بچه.. بیدارش کن بیاین صبحونه بخوریم میخوایم بریم جنگل! خندیدم و باشه ای گفتم… دراتاقو که بستم دیدم بهار پشت سرم ایستاده و باز هم یک متر توهوا پریدم! _وای چتونه شماها اینقدر منو میترسونید؟ آخرش من از دستتون ام اس میگیرم میمیرم! یه دونه زد تو سرم و گفت: _ای بمیری

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 68

آنقدر هول کرده و دستپاچه سمت در ورودی دویده بود که اصلا نفهمید چگونه در را باز کرد و مضطرب میان چارچوب در ایستاد . ـ سلام خانم ……… خیلی خوش اومدید . خانم کیان نگاه کوتاهی سمت اویی که چیزی کم از پری های افسانه اساطیری نداشت ، انداخت و عصا زنان از کنارش گذشت و داخل رفت …………..

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 120

وقتی دیدم خودش کاملا منو میشناسه و فهمیده من الکی سراغش نیومدم پس دلیلی برای حرف های اضافی و مقدمه چینی نبود پس خودم روی مبل تکون دادم و همونطوری که پام روی اون یکی پام مینداختم و با جدیت به حرف اومدم : _میخوام که کمکم کنی !! لیوان آب توی دستش رو یک نفس سر کشید و با

ادامه مطلب ...