رمان الفبای سکوت پارت 16
بلافاصله صدای آرش را شنید. _ خاک تو سر خودت! ذهنت مسمومه حاجی…دختر خالمه… چی فکر کردی با خودت؟ تارخ پوزخندی زد. _ یعنی باور کنم به دختر خالهت رحم میکنی؟ آرش بیخیال خندید. _ تو درس ریاضی اشکال داشته اومده خونمون تا کمکش کنم. خیر سرمون داریم درس میخونیم! تو هم که ماشاءالله همیشه مزاحم درس خوندن من میشی.