26 اسفند 1400 - رمان دونی

روز: 26 اسفند 1400 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 18

تارخ با لبخند بی جانی او را راهی خانه کرد. خم شد و پاکت سیگارش را از روی میز برداشت. کاش شیرین این همه باورش نداشت‌. کاش می‌دانست هیچ چیز سر جای خودش نبود. **** یوسف همراه اسب تارخ از اصطبل کوچک بیرون آمد. تکتاز را زین کرده بود و آماده بود تا به صاحبش سواری دهد، آن هم بعد

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 24

ارسلان با اخم گفت : _ میدونی من اصلا ادم صبوری نیستم دخترجون دلارای بغض کرده نالید : _ من نمیدونستم ارسلان بی توجه ادامه داد : _ هر حرفی رو یک بار میزنم _ تقصیر من نبود موهای بلندش را نوازش کرد و بعد چنگ زد : _ بعضی وقتا… دلارای به گریه افتاد : _ ولم کن _

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 24

این دفعه نوبت اون بود که تعجب کنه! عصبی روی پاهام بلند شدم تا خودمو بهش برسونم اما بازم قدم کم میومد.. توی فاصله کم ازصورتش باحرص گفتم: _منو عصبی نکن! بهمم نریز! من از اون دسته آدمایی که فکر میکنی نیستم.. اگه یه بار دیگه.. فقط یه بار دیگه بهم تهمت بزنی چشم هامو می بندم و دهنمو باز

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 71

سر دردهای عصبی اش کم کم داشت سراغش می آمد ………. دستی به پیشانی داغ کرده اش کشید و نگاه سرخ شده اش را سمت ساعت شماته دارِ گوشه پذیرایی کشید ………. دقیقا چهار ساعت ، در به در ، به دنبال خورشیدِ ناپدید شده ، گشته بود . با بلند شدن صدای تلفن ، نفهمید چگونه از جایش پرید

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 3

* با یه دست فرمون و گرفته بودم و با اون یکی سیگاری که به اصرار یلدا به خاطر اینکه از بوش خوشش می اومد روشنش کردم.. به قول خودش واسه آخرین بار می خواست بوش و حس کنه و منم گذاشتم از این آخرین بارهای رابطه امون.. اون جوری که می خواست لذت ببره.. روش سمت پنجره بود و

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 121

دوباره چرخیدم سمتش و به صورت برافروخته از خشم در عین حال گرفته اش خیره شدم.فرهاد بداخلاقی میکرد و هر بار با بداخلاقی هاش من بیشتراز ازش متنفر میشدم. حالا فرزاد هم بداخلاقی میکرر اما من به جای اینکه ازش متنفر بشم بیشتر بهش علاقمند میشدم. حکمتش چی بود آخه !؟ این‌چه سیستم احساسی ای بود که من داشتم؟ نیم

ادامه مطلب ...