روز: اسفند ۲۷, ۱۴۰۰ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت ۱۹

حاضر جوابی افرا دانشجو ها را به خنده انداخت. ابروهای تارخ بالا رفتند، خنده‌اش گرفته بود. خنده‌اش بخاطر جمله‌‌ای بود که افرا زیر لب با حرص زمزمه کرده بود با آن مثال عجیب و بامزه‌اش، اما اجازه نداد لبخندش از پشت لب هایش پیشروی کنند. حالت جدی خودش را حفظ کرد و حتی اخم هایش را هم وسعت داد. استاد

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۲۵

منتظر بود یک ساعت بعد از حمام بیرون بیاوردش شک نداشت خشمش تمام می شود اما اینطور نشد کمرش از سرمای دیواری که به آن تکیه داده بود درد گرفته بود ناخواسته سرش را به دیوار چسباند و چشمانش را بست پوزخند زد ارایش کرده بود ، همانطور که ارسلان میخواست لباس شیک پوشیده بود ، همانطور که ارسلان میخواست

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت ۲۵

نمیخواستم هیچ حدسی رو بزنم.. دلم نمیخواست به عاشق کسی بودنش حتی فکرهم بکنم… زندگیش برام مبهم بود و خیلی دلم میخواست از گذشته اش سر در بیارم و اگه منه دیوونه اون شب پیشنهادشو قبول کرده بودم الان از کنجکاوی درحال خودکشی نبودم… کلافه آهنگو قطع کردم و گفتم: _وای بدتر دلم گرفت… خیلی ببخشید ولی ترجیح میدم توی

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت ۷۲

– مامان …….. من خورشید و دوست دارم ………. خورشید از وقتی پا تو این خونه گذاشت ، به عنوان زن من اومد …… نه خدمتکار ……… اما من بخاطر یه سری شرایط بهش گفتم فعلا در مورد این صیغه محرمیتی که بین من و اون خونده شده ، به هیچ وجه به هیچ کسی چیزی نگه و جوری وانمود

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۴

با صدای جر و بحث یواشکی زن داییم و صدرا به زور جلوی لبخندم و گرفتم. حالا جدا از بحث کنکور.. نمی فهمیدم اینهمه تلاش زن دایی برای دور نگه داشتن صدرا از من برای چیه! نه الآن که از یه زمانی به بعد.. نه می ذاشت راحت با هم حرف بزنیم و نه زیاد با هم تنها بمونیم.. حتی

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت ۱۲۲

خاتون پووف کلافه ای کشید و برای اینکه قضیه رو ختم به خیر کنه گفت : _پسرم بزار بیاد کمک من آراد که مرغش یه پا داشت عصبی گفت : _نمیشه _چرا آخه ؟؟ حس کردم پشت سرم ایستاده _چون اون جایی تو خونه ی من نداره پشت بند این حرفش صداش رو بالا برد و بلند فریاد زد :

ادامه مطلب ...