رمان الفبای سکوت پارت 22
دستان تارخ مشت شدند. اینبار صدای پر حرص افرا را شنید. _ مهران مثل آدم رفتار نکنی نشون میدم هیولا اون پسرعموی عقدهایته یا من! مهران بیخیال خندید. _ جون! کاش همهی هیولا ها شکل تو باشن… برای چند ثانیه سکوت شد و بعد صدای جیغ افرا باعث شد تارخ لگد محکمی به در زده و وارد اتاق شود. _