رمان الفبای سکوت پارت 25
تارخ آرام سر علی را نوازش کرده و یک تای ابرویش را بالا داد. _ من چه بدقولی کردم علی؟ علی بدون اینکه نگاهش کند جواب داد: _ قول داد…ده بودی که افر…ا بهم گی…تار یاد بده، ام... ما منو پی…ش افرا نبردی. تارخ چشمانش را کوتاه باز و بسته کرد. _ دلت میخواد گیتار و آواز خوندن یاد بگیری