3 فروردین 1401 - رمان دونی

روز: 3 فروردین 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 25

تارخ آرام سر علی را نوازش کرده و یک تای ابرویش را بالا داد. _ من چه بدقولی کردم علی؟ علی بدون اینکه نگاهش کند جواب داد: _ قول داد…ده بودی که افر…ا بهم گی…تار یاد بده، ام..‌‌. ما منو پی…ش افرا نبردی. تارخ چشمانش را کوتاه باز و بسته کرد. _ دلت می‌خواد گیتار و آواز خوندن یاد بگیری

ادامه مطلب ...
رمان صیغه استاد

رمان صیغه استاد پارت 79

بدنم از زمين جدا شد و حس مي كردم كسي داره تكونم ميده. دلم مي خواست از خواب وحشتناكي كه توش دوباره به خيانت متهم شده بودم و همه چيزم ازم گرفته شده بود بيدار شم؛ اما انگار خوابم بيشتر از اين حرفا واقعي جلوه مي كرد كه درد شديدي تو سينه ام اجازه بيدار شدن نمي داد. – ساغر

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 30

مرد اخم کرد : _ کسی منو نفرستاده دلارای مشکوک سر تکان داد : _ یعنی چی؟! مرد تیز نگاهش کرد : _ من اینجا کاری ندارم اگر ماشین پیدا نمیکنید میتونم برسونمت … کسی هم منو نفرستاده ، از صبح تماسی با ارسلان خان نداشتم دلش گرفت دوست داشت فکر ارسلان درگیرش میماند راننده میفرستاد و نگرانش بود اما

ادامه مطلب ...

غزال گریز پا پارت 19

    حرف دیگه ای بینمون رد و بدل نشد و به محض رفتن تو ماشین ، انگار بچه ای باشم که به گهواره اش رسیده باشه خوابم برد … با حس معلق شدن بین زمین و هوا خواستم پلک هامو باز کنم اما از فرط خستگی ، دوباره بیهوش شدم …   از زبان ماهان :   غم رو

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 31

بانفرت نگاهمو از نگین که ازهمین الان میتونستم حدس بزنم چطور دختریه، گرفتم وکیفمو برداشتم وازجام بلند شدم! طبق عادت همیشه واسه خداحافظی تقه ای به در اتاق عماد زدم و در رو باز کردم! _آقای واحدی من دارم میرم.. کاری بامن ندار……. بادیدن عماد توی اون حالت هین بلندی کشیدم و رفتم داخل واسمشو صدا زدم! _عماد؟؟؟ سرش روی

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت 1

  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ #خلاصـه : عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که تازه از زندان آزاد شده به دنبال عشق از دست رفته

ادامه مطلب ...

رمان زادۀ نور پارت 78

امیرعلی به میز رسید و صندلی سمت راستش را با صدا عقب کشید و خورشید را با همان حرصی که در تنش نشسته بود روی صندلی نشاند و ظرف غذایش را هم مقابلش گذاشت . – حالا بخور . خورشید با ضرب روی صندلی افتاد و نگاهش بی هیچ اختیاری سمت لیلا که با نگاه آتش گرفته و خشمگین ،

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 9

سوار ماشین شدم و خواستم بدون معطلی ماشین و روشن کنم و راه بیفتم سمت خونه اش ولی پشیمون شدم و قبلش شماره مدیر چاپلوس رستوران و از روی کارتی که اون شب بهم داده بود تا واسه قرارهای فوری به جای رستوران به خودش زنگ بزنم و برداشتم و تماس و برقرار کردم! می تونستم بعداً همینجوری هم بگم

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 124

شهرام تا این حرفهارو شنید تکیه از دیوار برداشت و چندقدم اومد سمت منی که رو تخت نشسته بودم و بعد هم گفت: -چرا چرت و پرت میگی؟ من سر تو رو شکستم…؟من کی سر تو رو شکستم؟ گله مندانه و عصبانی گفتم: -آره…توووو !توی عوضی سر منو شکوندی و کاری کردی تعادل من بهم بخوره و سرم بخوره به

ادامه مطلب ...