4 فروردین 1401 - رمان دونی

روز: 4 فروردین 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 26

  نامی خان با دیدن افرا لبخند محوی زد. از جسارت افرا خوشش می‌آمد. عصایش را از کنار دستش برداشت و با تکیه بر آن از پشت میز چوبی و سلطنتی‌اش بلند شد و گفت: _ بفرمایین بشینین خانم مهندس. افرا راضی از شنیدن کلمه‌ی مهندس به سمت مبل های زرشکی رنگی که نامی خان اشاره کرده بود رفت. _

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 31

  صدای محکم دلارای در فضا پیچید : _ گوشیو بده به آلپ‌ارسلان ارسلان ابرو بالا انداخت چرا انتظار داشت صدایش ملتمس و گریان باشد؟! مهشید اخم کرد : _ شما؟! صدای طلبکار دلارای ناخواسته باعث لبخند کمرنگ ارسلان شد _ اونی که کنارته میشناسم قبل ازینکه مهشید حرف دیگری بزند موبایل را از دستش کشید : _ بگو _

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 32

  شماره رو گرفتم و منتظرجواب شدم.. بعداز چندبوق جواب داد.. _الو سلام! _سلام بفرمایید… صدای عماد بود.. بازم هول کردم.. یاد بعدازظهر که دستمو روی گونه اش دیده بود افتادم… با من من و بریده بریده گفتم: _آقا عماد شمایید؟ حالتون خوبه؟ بهترشدید؟ _خوبم ممنون.. رضا بیرونه… اومد میگم زنگ بزنه! _نه.. لازم نیست.. زنگ زده بودیم حال شمارو

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت 2

  ثانیه ای از فکرش نگذشته که با شنیدن حرف های مادرش تمام تنش یخ می‌بندد. – الهی خدا ازت نگذره.الهی قطره قطره شیری که بهت دادم حرومت باشه دختر که اینطوری خونه خرابم کردی، الهی پر پر بشی چجوری از دل شدی آخه؟جیگرمو سوزوندی الهی خدا بسوزونتت. هاج و واج نگاه می‌کند. نفسش جایی در میان سینه اش گره

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 79

  – کار ؟ نه نه ……… یعنی ………. امشبم دیر می یاین ؟ ……… نمیشه یه امشب و زودتر بیاین خونه …….. البته فکر نکنید بخاطر خودم می گم …….. به خاطر خودتون می گم که این چند وقته حسابی خودتون و با کار خسته کردید . امیرعلی پلک باز کرد و لب زیرینش را زیر دندان فرستاد و

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 10

اینبار راضی بودم از زن داییم هرچند واسه اینکه داییم زیادی قضیه مربوط به من و بزرگ نکنه داشت اینجوری می گفت ولی.. همینکه من و نجات می داد از این پیله کردن ها و منفی نگری های دایی خوب بود.. دایی هم مثل همیشه حرف زنش براش حجت بود که پوف کلافه ای کشید و نشست رو مبل.. منم

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 125

« آراد » با رفتن نازی از اتاق هنوز نگاهم به جایی که ایستاده و با درد نگاهم میکرد بود ، که با حرکت دست مهسا روی سینه ام و حس لبای خی..سش روی گردنم به خودم اومدم و گیج درحالیکه سعی میکردم فاصلمو باهاش حفظ کنم خطاب بهش گفتم : _رفت….. لباشو بیشتر روی گردنم کشید و سمت چونه

ادامه مطلب ...