5 فروردین 1401 - رمان دونی

روز: 5 فروردین 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 27

علی با ذوق خندید. _ مهمو…نی بگیر…م میا…ی؟ افرا چرخی در اتاق زد. _ معلومه که میام خوشتیپ خان. آرش روی تخت علی نشست و از افرا پرسید: _ نگفتی واسه چی اومدی اینجا؟ افرا با فاصله از آرش روی تخت نشست و علی هم با لبخند روی راحتی گرد و قلنبه‌ی قرمز رنگ جا گیر شد و راضی به

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 32

  فشار دیگری به فکش آورد و مهشید ناله کرد : _ ولم کن با فشار بعدی احساس کرد دندان هایش خورد شد و ناخوداگاه جیغ کشید : _ از دهنم در رفت ارس ولم کن توروخدا … آخ وحشی ارسلان با شدت عقب هلش داد : _ حواست به دهن کوچولوت باشه از این به بعد چون سری دیگه

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 33

رضا توی آدرس پلاک 33 رو زده بود و واحد 16 اما درمقابل اون همه زنگ که عددی روش نبود کاملا گیج شده بودم… اسمس به رضا دادم و نوشتم که توی شمارش زنگ ها گیج شدم و واسه اینکه زودتر بخونه بهش زنگ زدم و تا جواب داد قطع کردم! فورا جواب داد ردیف راست ششمین زنگ و طبقه

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت 3

فریده با دیدن خنده و قهقهه دخترش گویی جانش را به آتش کشیده باشند. جنون زده از از روی صندلی بلند شد و خودش را به دخترک خیره سر رساند. دست هایش را چنگ روسری و موهای دخترک کرد و با حرص موهایش را به طرف خودش کشید و زجه زد: – می‌خندی؟کثافت بی‌ همه‌ چیز می‌خندی؟بچه مو کشتی می‌خندی؟جون

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 80

فردای آن روز علی رقم کارهای بسیاری که داشت توانست تایم مناسبی برای سر زدن به مخابرات پیدا کند …….امیرعلی پشت باجه ایستاد و نگاهی به مرد نشسته پشت پیشخوان انداخت . – بفرمایید . – دیروز برای خط همسرم قبض تلفن همراهش اومده ……. اما به نظر میرسه اشتباهی صورت گرفته . مرد سرش را سمت سیستم مقابلش چرخاند

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 11

اینبار دیگه حتی نتونست دهن باز مونده اش و ببنده.. چه برسه به اینکه حرف بزنه یا اعتراض و التماس کنه.. فقط به نگاه خیره و بهت زده اش ادامه داد که گفتم: – دستی که هرز بره و هنوز بلد نباشه از دستور صاحبکارش اطاعت کنه.. پنج تا انگشت می خواد چیکار؟ دست سالم لایق آدماییه که حرف شنوی

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 125

حکایتم شده بود حکایت اونی که میگن تو که کاه از خودت نیست کاهدون از خودته پس کم بلونبون! اونقدر چیز میز سفارش داده بودم که دیگه جای خالی ای روی میز باقی نمونده بود اما در مقابل شهرام تنها یه فنجون قهوه سفارش داده بود و چون توی هوای آزاد بودیم سیگارش رو گرفته بود دستش و با خیال

ادامه مطلب ...