رمان الفبای سکوت پارت 27
علی با ذوق خندید. _ مهمو…نی بگیر…م میا…ی؟ افرا چرخی در اتاق زد. _ معلومه که میام خوشتیپ خان. آرش روی تخت علی نشست و از افرا پرسید: _ نگفتی واسه چی اومدی اینجا؟ افرا با فاصله از آرش روی تخت نشست و علی هم با لبخند روی راحتی گرد و قلنبهی قرمز رنگ جا گیر شد و راضی به