رمان الفبای سکوت پارت 28
صحرا نفسش را به بیرون فوت کرد. افرا وقتی میگفت نه یعنی نه! با دست به اتاق اشاره کرد. _ افرا اسکای رو صدا کن. انگار استرس من به این بچه منتقل شده میاد یه گوشه میشینه تست زدن منو نگاه میکنه. افرا خندید و بعد سوت بلندی کشید تا اسکای کنارش بیاید. _ روز به روز داری خوشگل تر