6 فروردین 1401 - رمان دونی

روز: 6 فروردین 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 28

صحرا نفسش را به بیرون فوت کرد. افرا وقتی می‌گفت نه یعنی نه! با دست به اتاق اشاره کرد. _ افرا اسکای رو صدا کن. انگار استرس من به این بچه منتقل شده میاد یه گوشه می‌شینه تست زدن منو نگاه می‌کنه. افرا خندید و بعد سوت بلندی کشید تا اسکای کنارش بیاید. _ روز به روز داری خوشگل تر

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 33

* * * * * * * * * * * * * * * آلپ‌ارسلان خریدها را گوشه ‌ی خانه‌ گذاشت و آرام پرسید : _ هنگامه کو؟ انتظار شنیدن جواب نداشت زنی بدون حرکت روی تخت کهنه ‌ی کنار در دراز بود دیوار ها نم زده بودند و فضای خانه سرد بود ارسلان بینی اش را چین انداخت

ادامه مطلب ...

غزال گریز پا پارت 20

    ::::::::::::::::# سه روز بعد   دانای کل :   در دل همه خانواده غوغایی به پا بود ماهان ، از ترس رنجیدن مارال مارال ، از وحشت رویارویی با کسانی که اصلا شبیه او و اطرافیانشان نبودند . غزالی که دلهره داشت از رویارویی دو برادرش . یکی همخون بود و دیگری از جانش عزیزتر . مهراد اما

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 34

چند دقیقه بعد پیرزنی خوش لباس با ظاهری مهربون اما مغرور همراه با دختری تقریبا 30یا 35 ساله وارد خونه شدن! رضا که انگار با مادر بزرگ خیلی صمیمی تراز عماد بود بهار رو به عنوان نامزدش معرفی کرد و مادر بزرگ با خوش رویی و مهربونی از بهار استقبال کرد و ابراز خوشحالی کرد… وقتی رسید به معرفی من

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت 4

بالای سر دختر رسید دستش را بند بازوی قرمز شده دخترک که هنوز رد انگشت های مامور قبلی به روی پوست مرمرین رنگش مانده بود کرد و خواست بلندش کند، که نگاهش به گندی که دخترک به موکت و لباس ها زده بود افتاد. با عصبانیت دختر را به طرفی پرت کرد و فریاد بلندی کشید: – این چه گندیه

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 81

امیرعلی نگاه عصبی اش را از خورشید گرفت و به موبایل درون دستش داد و ضربه ای روی شماره زد و تماس را برقرار کرد و روی اسپیکرش زد تا صدا به گوش خورشید هم برسد ………. شاید بهتر بود ، از سامان هم می پرسید و بعد نتیجه می گرفت …….. اصلا شاید سامان دلیل موجهی می آورد و

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 12

زبونم قفل شد و بدون هیچ واکنشی فقط نگاهش کردم.. شاید تو حالت عادی باید می توپیدم بهش که چرا حتی با همین حرف قانع شده که اون آدم نامزدمه ولی اون لحظه.. این موضوع کمترین اهمیت و برام داشت و حتی بهش فکرم نکردم چون.. همه ذهنم درگیر این شده بود که چرا… میران محمدی.. همچین حرفی به علیرضا

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 126

نمیدونستم باید چطوری خودم رو خلاص کنم پس درمونده نگاهمو بینشون چرخوندم و مِنُ مِن کنان به حرف اومدم و به دروغ گفتم : _اووم داشتم داشتم میرفتم پیش ما….. ادامه حرفم با داد بلند آراد نصفه نیمه موند _هیس خفه شو !! با دهنی نیمه باز خشکم زد این آرادی که اینطوری با خشم و کینه سرم فریاد میزد

ادامه مطلب ...