7 فروردین 1401 - رمان دونی

روز: 7 فروردین 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 29

سر جایش غلت خورد. سرش را به بالش فشار داد. خواب از چشمانش فراری شده بود. دلش خستگی می‌خواست… دلش می‌خواست تنش به قدری خسته و له بود که به محض سر گذاشتن روی بالش در عالم خواب فرو می‌رفت.‌ از همان خستگی ها که وقتی ماه قبل از مزرعه‌ی نامدار ها به خانه باز می‌گشت در سلول به سلول

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 34

ارسلان سیبی از ظرف میوه برداشت و متفکر گاز زد کم‌کم به یاد آورد دخترک چرا روز آخر رهایش کرده بود در این چند روز آنقدر کارها مشغولش کرده بود که فراموش شده بود قبل ازینکه بتواند حرفی بزند دلارای گرفته زمرمه کرد : _ ازت متنفرم… الپ‌ارسلان سیبش را فرو داد و پوزخند زد : _ اینو که قبلا

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 35

صبح با صدای آلارم گوشیم چشم هامو بازکردم.. صداروقطع کردم وپتومو دورم پیچیدم و دوباره خوابیدم… اما من که دیشب پتو نداشتم!!!! انگار ننه بهار جونم دوباره بیدارشده مادر بزرگ بازی درآورده.. الهی فدات بشم دختر توچقدر ماهی اخه!! بااینکه خیلی خوابم میومد اما به اجبار با بدنی کوفته بلند شدم و راهی اتاق فکر(توالت) شدم… چشمتون روز بد نبینه

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت 5

لب های خشکش را تر کرد و خواست در جواب زن آره ای کوتاه بگوید. اما باز هم غیر از تلاشی بیهوده، چیزی عایدش نشد. ترسیده از ناتوانی اش فکر کرد اگر نتوند هیچ وقت صحبت کند.چه؟ برزگر ناراحت از عدم پاسخگویی دختر با اخم هایی درهم به در اشاره کرد. – راه بیوفت. و با خود فکر کرد به

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 82

ساعت های حدودا 10 صبح بود که لیلا با لباس خواب بسیار کوتاه سفید رنگِ توری ، خرامان خرامان از پله ها پایین آمد و نگاهش را برای پیدا کردن خورشید در سالن گرداند ……… این روزها تمام جانش پر شده بود از نفرتِ از این دختر ……. اما یک چیز را هم خوب فهمیده بود …….. اینکه خودش را

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 13

آسایشگاهی که همیشه تصورش می کردم.. از همون لحظه ای که مادرم.. خودش و زد به دیوونگی و این و فقط من فهمیدم.. فقط من فهمیدم که واقعاً دیوونه نیست و داره ادا درمیاره.. ولی کم کم.. انقدر حرکات و رفتاراش روش اثر گذاشت که تبدیل به یه دیوونه واقعی شد. هربار که داییم می اومد خونه امون و رفتارهای

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 126

-میشه منم باهات بیام!؟ نزدیک به ماشینش ایستاد و با باز کردن در پرسید: -کجا !؟ ابستادم.زل زدم به چشمهاش و با قورت دادن آب دهنم جواب دادم: -خونه ات!بزار منم بیام اونجا.از خونه رفتن خسته ام. بیام پیش تو؟ حتی براش فکر هم نکرد و بلافاصله جواب داد: -نه! لازم نکرده! دلیلی نداره تو بخوای بیای پیش من! من

ادامه مطلب ...

رمان خلسه پارت ۳۲

رمان خلسه: ۸۳پارت نمیخواستم فرصت داشته باشد برای کنسل کردن سفر. باید میگفتم خواهم آمد که بیخیال شود و صبح موقع راه افتادنِ همه، بگویم حالم خوب نیست تا مجبور به رفتن شوند. _باشه _خوبه، استراحت کن پس. گوشیتم روشن کن چقدر هیجان و شوق داشتم برای مسافرت با معراج و به یکباره با خبر آمدن آن دختر از عرش

ادامه مطلب ...