رمان الفبای سکوت پارت 36
منتظر اخم و تخم بود. نه خوشرویی مادر آن مرد اخمو و سرسخت! اما همه چیز دقیقا برخلاف فکرهایش پیش میرفت. شیرین با ذوق نگاهش را بین افرا و تارخ چرخاند. حالت نگاهش طوری بود که تارخ به خنده افتاد و بازویش را گرفت و از او را از مقابل افرا دور کرد. _ شیرین چته عزیزم؟ چرا اینطوری