14 فروردین 1401 - رمان دونی

روز: 14 فروردین 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 36

  منتظر اخم و تخم بود. نه خوشرویی مادر آن مرد اخمو و سرسخت! اما همه چیز دقیقا برخلاف فکرهایش پیش می‌رفت. شیرین با ذوق نگاهش را بین افرا و تارخ چرخاند‌. حالت نگاهش طوری بود که تارخ به خنده افتاد و بازویش را گرفت و از او را از مقابل افرا دور کرد. _ شیرین چته عزیزم؟ چرا اینطوری

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 41

  دلارای با لبخند ظرف را بالا گرفت : _ برات سوپ آوردم با اخم سر تکان داد : _ سوپ می خوام چیکار؟ _مگه سرما نخوردی؟ اخمش شدید تر شد : _ تو از کجا میدونی من سرما خوردم؟ _مامانت گفت ابروهایش بیشتر در هم فرو رفت : _ با مامان من چیکار داشتی تو؟! دلارای کلافه نالید :

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 42

  موشکافانه نگاهم کرد وگفت: _سرما خوردی؟ توی چشماش زل زدم و بی تفاوت گفتم: _چرا اومدین درخونه؟ کاری داشتید؟ الان کجا میریم؟ راهنمای ماشین رو زد و دور برگردون رو دور زد وهمزمان گفت: _اول میریم دکتر! _نه ممنون! نیازی نیست! من اهل دکتر واینجور لوس بازی هانیستم! بی زحمت اول حرفتونو بزنید وبعد جلوی داروخونه منو پیاده کنید!

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت 12

  پژواک بهشتیِ خنده‌ی دلبرکش که در گوشه گوشه ی جانش پیچید،مسخ شده دست از بوسیدنش برداشت و نفس در سینه اش حبس شد. بی‌هوا شبیخون زد بر شهد لب‌هایش و صدای خنده‌ی طنازش را بلعید.اندکی بعد،از میان بوسه‌هایشان در حالیکه نفس نفس می‌زدند خش دار لب زد: – امشب میریم خونه‌ی من. درحالی که لبخند از روی لب‌هایش جدا

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 89

– باشه ، میرم می گیرم ………. فقط چون یک مقدار دوره و باید با تاکسی برم بیام ، ممکنه یکی دو ساعتی طول بکشه . مشکلی که نیست ؟ – نه . قرارم برای عصره . – آخه ناهارم بار نذاشتم که . لیلا حرصی از روی مبل بلند شد و ابرو درهم کشید . – پس اون دختره

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 20

  پوزخندی زد و باز نگاهش پر از اعتماد به نفس و غرور شد و خب.. از حق نگذریم کاذب به نظر نمی رسید.. انگار این آدم.. هرچیزی که می خواست و با همین حس اطمینانی که نسبت به خودش تو وجودش داشت.. به دست می آورد و کسی جلودارش نبود! – ساده اس! هر آدمی یه قلقی داره! فقط

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 130

  با این حرفش سیخ سر جام نشستم _چی ؟؟ رفتن با تعجب نگاهم کرد _آره دیروز صبح ما بیدار شدیم نبودن پس الکی این مدت خودم رو توی این اتاق حبس کرده بودم _پس چرا چیزی به من نگفتی ؟؟ چپ چپ نگاهی بهم انداخت _مگه پرسیدی که بهت بگم ؟؟ راست میگفت از بس توی نقشم فرو رفته

ادامه مطلب ...