18 فروردین 1401 - رمان دونی

روز: 18 فروردین 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

غزال گریز پا پارت 24

      با ایستادن اتوبوس ، غزال و زهرا اولین نفراتی بودند که پیاده شدند غزال چشم دوخته بود به این کویر غم انگیز .دانه ، دانه ی این شن ها انگار یاد آور گذشته بودند چه تانک ها از رویشان رد شده بود ، چه مین ها در دلشان منفجر شده بود . این خاک حرمت داشت .

ادامه مطلب ...
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 40

  تارخ نگاهش را به بیسکوییتی که افرا روی میز انداخته بود دوخت. گفته بود از صبحانه خوردن خوشش نمی‌آید. بی آنکه سر اصل مطلب برود و وظایف او را شرح دهد با جدیت گفت: _ تو مزرعه قبل از شروع کارت صبحونه بخور. ضعف می‌کنی. افرا متعجب نگاهش کرد. برای چه تارخ نامدار اینگونه حواسش را به او داده

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 45

  چنددقیقه بعد دلارای بالاخره آرام شد صورتش را از روی بالشت برداشت و در یک ثانیه تصمیم گرف سرش را روی پای ارسلان گذاشت ارسلان واکنشی نشان نداد تنها ابروهایش کمی درهم شد دلارای آرام پرسید : _ تو هم مثل مامانت درباره‌ی من فکر میکنی؟ ارسلان خندید : _ من کلا درباره‌ات فکر نمی‌کنم دلارای به بی خیالی

ادامه مطلب ...

رمان خلسه پارت ۳۴

رمان خلسه: ۹۱پارت عاشقش بودم خدایا… میتوانستم برایش بمیرم! چه بود این حجم دوست داشتن دیوانه وار؟! وقتی ۱۴ سالم بود یکبار دستانم را به آسمان بلند کرده و با گریه گفته بودم “خدایا ما را برای هم بخواه” و بعد از گم کردنش قطع امید کردم از تعلق داشتن معراج به من و من به او… و آن لحظه

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 46

  بهار که داشت آب رو با بطری سر میکشید باشنیدن این حرفم آب پریدتوی گلوش و به سرفه افتاد… میون سرفه بریده بریده گفت؛ _خب جواب بده اون وا مونده رو قطع کرررد! آب دهنمو باصدا قورت دادم و اومدم جواب بدم که قطع شد! _وا.. اینکه قطع شد! بهار عصبی یه دونه پس گردنی بهم زد وگفت: _وقتی

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت 16

  قاضی با چند ضربه چکش به روی میز اعلام کرد که جلسه رسمی است. -اگر شرایط تون برای ایستادن مساعد نیست،می تونید بنشینید. مسخ شده‌ به قاضی نگاه کرد. مرد که واکنشی جز نگاه خیره دختر ندید سری تکان داد . -باتوجه به روند جلسه و مکتوب بودن اظهارات متهم،به علت برگشتن قوه تکلم وی دادگاه خواستار توضیح و

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 93

  سامان مات شد …….. ناباور دهانش همچون ماهی بیرون از آب افتاده باز و بسته شد . در آخر به زور ، با صدایی که انگار از ته چاه بیرون می آمد ، گفت : – چی ؟ ……. خورشید و ؟ امیرعلی با خشم گردن سمت سامان کشید و در حالی که برق اشک بیشتر از لحظات پیش

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 24

  با ابروهای بالا رفته یه قدم عقب رفتم و نگاه براندازگرم و به سرتا پاش دوختم.. – والا من با این تیپی که دارم می بینم.. حتی یه درصد احتمال نمیدم ازم بزرگتر باشی! تصورم یه دختر چهارده ساله اس که رو به روم وایستاده و داره برام ناز می کنه! چپ چپی نگاه کرد و مطمئناً برای اینکه

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 132

  با درد خم شد ولی اینقدر پوست کلفت بود که هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود با خنده راست ایستاد و میون خنده هاش بریده بریده گفت : _اوووه پس رگ غیرت آقا باد کرده مگه چیه میگم چند روزی میخوامش اینقدر خسیس ن…. نزاشتم باقی حرف از دهنش بیرون بیاد و مشت بعدیم رو آنچنان محکم توی صورتش

ادامه مطلب ...