روز: فروردین ۲۲, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت ۴۴

  به صفحه‌ی گوشی خیره شده و نالید: _ چه بلایی سرت اومده آخه؟ سرت تو کدوم آخور بنده که جواب نمی‌دی؟ پوفی کشید. _ عصبی شدن احتمالی تو رو کجای دلم بذارم؟ فایده نداشت. تارخ نامدار به هیچ عنوان در دسترس نبود. انگار آب شده و در زمین فرو رفته بود. درمانده از جواب ندادن او با آرش تماس

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۴۹

  مولایی با جدیت سر تکان داد : _ خوشبختم ، خواهش میکنم تا زمان کنکور دلارای جان ارتباطتون رو به حداقل برسونید تا این دخترمون حواسش به درسش باشه امسال سال سرنوشت‌سازیه براش مطمئنم شما هم موفقیتش رو میخواید اینطور نیست؟ ارسلان ابرو بالا انداخت و به دلارای خیره شد موفقیت؟! تا به حال به این فکر نکرده بود!

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت ۵۰

  _م.. من.. نشنیدم.. شما اینجا چیکار میکنید؟ _کارمهمی داشتم.. میتونم بیام تو؟ بهارخونه است؟ _ن.. نه! خ . خونه نیست! باتعجب پرسید: _مطمئنی حالت خوبه؟ _من؟ اهان.. من.. خوبم! شما خوبید؟ چون جلوی در ایستاده بودم و ترسیده بودم اشتباه برداشت کرد… _اهان.. فکرکنم مهمون دارید وبدموقع مزاحم شدم.. من میرم بعدا حرف میزنیم! اومد بره که فورا گفتم:

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت ۲۰

  *** دستگاه را از برق کشید و به زن تذکر داد: -رضایی اون دستگاه و خاموش کن بعد برو… با نگاهی کوتاه بار دیگر کارگاه را از نظر گذراند و با صدای فرهمند به طرف در برگشت: -بدو دختر ماهم بریم که وقت ناهار. سری به نشانه موافقت تکان داد و به همراه فرهمند به عنوان آخرین افرادی که

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت ۹۷

  خبر مرخص شدن خورشید شاید بهترین خبری بود که در این چند ساعت جهنمی که بر او گذشته بود ، به گوشش می رسید ………. خورشید حتما به خانه مادرش رفته بود . – باشه ممنون . سمت در چرخید و هنوز قدم از قدم برنداشته بود که سروناز دوباره او را مخاطب خودش قرار داد ………. اگر مادر

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۲۸

  اهمیتی به ترسم نداد و گفت: – نمی دونم چرا سعی نمی کنی من و بشناسی.. منم تا جایی که بتونم صبر و حوصله به خرج میدم.. واسه خودت میگم.. دیگه بهتره بدونی من.. آدمی نیستم که یه دختر تنها رو.. این وقت شب با آژانس از در خونه ام روونه کنم.. خب؟ پس حداقل وقتی که با منی..

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت ۱۳۴

  از درون داشتم منفجر میشدم باورم نمیشد اینطوری رهام کرده و میخواست از سر خودش بازم کنه توی نور کم سویی که از خونه میومد و فضا رو روشن کرده بود روی زمین نزدیک ساحل نشستم و درحالیکه پاهامو به آغوش میکشیدم سرمو روی زانوهام گذاشتم و نفسم رو آه مانند بیرون فرستادم حالا باید چیکار میکردم ؟ واقعا

ادامه مطلب ...