23 فروردین 1401 - رمان دونی

روز: 23 فروردین 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 45

  رحمان منتظر دستورش ایستاده بود. همیشه همین بود. کافی بود برای مدتی کوتاه حواسش از مزرعه پرت شود، آن وقت حتما یک نفر گندی بالا می‌آورد. پوزخندی زد. چقدر احمق بود که فکر می‌کرد می‌تواند روی این دخترک حساب باز کند. او اینجا را با مهد کودک اشتباه گرفته بود. انگار نه انگار که مسئولیتی در این مکان داشته

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 50

  دلارای تایپ کرد : _ کوفت! بگو چیکار کنم دیگه _ چته دیوونه؟! چرا انقدر عصبی شدی مانیا میشناختش از پشت گوشی هم به استرسش پی برده بود کلافه تایپ کرد : _ خدا میدونه دخترا براش چه برنامه هایی میریزن ، من چیکار کنم آخه که به چشمش بیاد؟! مانیا چند دقیقه ای جوابش را نداد و بعد

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 51

  درحالی که سرم رو به پنجره ما‌شین تکیه داده بودم و طبق عادت همیشگیم چشمام برای خوابیدن اصرار داشتن صدای بوق ممتد ماشینی باعث شد چرتم پاره بشه وترسیده به عقب برگردم…. عمادبا آرامش به آینه نگاه کرد وگفت؛ _چیزی نیست رضا بازیش گرفته.. سرعت هردوتاشون خیلی بالا بود و من هم که ترسو!!! _چرابهش راه نمیدی رد بشه؟

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت 21

  حنا با کمی دقت به مرد درون اخبار نگاه میکند و لحظه ای بعد یکه خورده از جایش بلند شده و برای اطمینان خاطر از چیزی که دیده بود خودش را به تلویزیون رساند. و لحظه ای بعد بدتر از جانا با دهانی باز مانده از حیرت مات ماند. باورش نمیشد مردی که یک سال آزگار،تمام بیمارستان های تهران

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 98

  امیرعلی از جایش بلند شد . – میشه برم تو آشپزخونتون دستم و بشورم ؟ زمان برای گشت زدن می خواست ……… می خواست آشپزخانه راهم به دنبال خورشید بگردد . – البته …….. بفرمایید . امیرعلی لبانش را روی هم فشرد و سری تکان داد و به سمت آشپزخانه قدم برداشت ………. نگاهش را گوشه به گوشه آشپزخانه

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 29

  – خب.. در طول روز.. هزار نفر با هم یه رابطه ای رو شروع می کنن.. یا برعکس تموم می کنن.. بدون هیچ تعهدی.. اگه همه اشون بخوان.. انقدر وقت بذارن.. نمیگم چیز بدیه ولی.. اونجوری موقع جدایی بیشتر افسوس می خورن که چرا انقدر بیخودی وقتشون و تلف کردن! – خب شاید چون اونا هم مثل تو از

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 134

  یکم فکر کردم و جواب دادم: -اومممم…12… -خیلی خب .. من راس 12 جلوی در دانشگاه منتظرت می مونم! ذوق زده شدم. اصلا قلبم با این حرف به دل نشینش به تالاپ تلوپ افتاد و دقیقا از همون لحظه به لحظه ی دیدارمون فکر کردم. به فردا ساعت ۱۲ ظهر…. لبخند عریضی روی صورت نشوندم و گفتم: -باشه! فردا….یادم‌می

ادامه مطلب ...