24 فروردین 1401 - رمان دونی

روز: 24 فروردین 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 46

  تارخ از حرکت افرا شوکه شد، اما به قدری ضعیف شده بود که نتوانست واکنشی نشان دهد. درد چنان در وجودش می‌پیچید که انگار یک مار سمی دورش حلقه زده و مدام در حال نیش زدنش بود و هر ثانیه بیشتر زهرش را در تن او می‌ریخت. دردش از یک طرف و از طرف دیگر آب سردی که افرا

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 51

  آسانسور ایستاد اما نه در طبقه‌ی ارسلان مردی که خودش را نماینده ساختمان معرفی کرده و جنجال به پا کرده بود با دیدنش اخم کرد دختر بچه ای همراهش بود دست دختربچه را کشید : _ صبرکن ما از پله میریم دختربچه اخم کرد : _ چرا؟ خسته میشم دلارای نگاهش را دزدید و مرد با نفرت پوزخند زد

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 52

  باتاسف آهی کشیدم وگفتم: _والا چشم من یکی آب نمیخوره که باعماد فردا وپس فردایی هم باشه.. میدونم هیچ آبی ازاین بشر گرم نمیشه ومن الکی دلخوش کردم و دست آخرم با قلبی داغون تنها میمونم! _یعنی میخوای بگی بااین همه نشونه وتابلوبازی هاش نفهمیدی دوستت داره؟؟ _نمیدونم… احساس مالکیت رو با دوست داشتن قاطی کردم ونمیدونم حس عماد

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت 22

  حنا نرسیده با دیدن دختری که نجلا برای خبر کردنش به بند فرستاده بود،درجواب سپیده که گفته بود بزار منم باهات بیام ،لازم نکرده ای زمزمه کرده و همانطور که سعی میکرد توجه کسی را جلب خود نکند به طرف کتابخانه پا تند کرد. دلش از همان بعد از ظهر شور جانا را میزد.. اصلا به دلش خورده بود

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 99

  – امیرعلی ……. تو به من دروغ گفتی . به مادرت . – نمی خواستم از دستش بدم ……. مثل الان که می ترسم از دستش داده باشم . – بعدش چی شد ؟ – سروناز بردش بیمارستان …….. چندین روز تو مراقبتای ویژه بیمارستان بستری بود و منه بی غیرت خبر نداشتم ……… چند روز با مرگ دست

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 30

  چون با رسیدن اون سوییت به صدرا.. نه تنها پولی دستش و نمی گرفت.. که صد در صد با خرید وسایل مورد نیاز کلی خرج رو دستش می موند.. ولی اگه من موندگار می شدم.. یه پولی هم ماه به ماه.. تو جیبش می نشست! – پسر داییت چند سالشه؟ با سوال بعدی میران حواسم جمع شد و از

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 135

  چمدونم رو برداشتم که زودی از دستم گرفتش و گفت : _بده ببینم تقلا کردم تا ازش بگیرمش _ای بابا بده میخوام برم اخماش رو توی هم کشید _با من میای همین که گفتم !! نمیتونستم باهاش برم و مدارا کنم چون هنوز کارهای گذشتت رو از یاد نبرده و یه جورایی ازش میترسیدم این مرد خیلی خطرناک و

ادامه مطلب ...