25 فروردین 1401 - رمان دونی

روز: 25 فروردین 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 47

  افرا لبخندی زد. مهر شیرین همان بار اول به دلش نشسته بود. _ همون دختر پررویی اون شب اومده بود خونه‌تون. شیرین یادش آمد که با محبت جواب افرا را داد. _ ببخشید دخترم. حواسم بخاطر تارخ پرته. خوبی مادر؟ افرا به نیم نگاه اخم آلودی به سمت تارخ انداخت. _ خوبم شیرین جون. زنگ زدم بگم پسرتون پیش

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 52

  صدای موزیک کم کم بالا رفت دلارای نفس عمیقی کشید و نگاهش را از ارسلان دزدید تا استرس نگیرد آهنگ ضرب گرفت کمرش را لرزاند و کم کم دستانش را با حالتی خاص بالا آورد صدای موزیک بالا تر رفت کمرش را خم کرد و سرش را چرخاند موهای فرش در هوا تاب خورد دوباره چرخید موهایش بازهم به

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 53

  به جرات میتونم بگم حتی توی رویاهامم که پربود از عماد، تصور نمیکردم، یه روزی برسه که اون مرد مغرور بداخلاقی که ازم متنفر بود کنار گوشم از واقعی شدن رویاهام بگه… زبونم بند اومده بود و حتی نمیتونستم لب هامو تکون بدم.. یه کم خودمو عقب کشیدم تا بتونم توی چشم هاش نگاه کنم.. خدایا.. چقدر این چشم

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت 23

  حاج یونس از کلام بی پرده پسرش همچون لبو از عصبانیت قرمز شد: -این چه مزخرفیه که به خودت نسبت میدی مرد،یعنی چی که عیب میزاری رو اسم مجدها!! آبان تخس خندید : -هاه،حاجی می بینم که باهم،هم عقیده ایم..! خداروشکر به یُمن وجود دختر های رنگارنگی که تا همین چند ماه پیش با دست و دلبازی در اختیارم

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 100

  – بین ما فقط یه صیغه محرمیت مدت دار خونده شده بود . مرد نفس عمیقی کشید : – پس همسر دومتون ، همسر صیغه ایتون بود . امیرعلی ابرو در هم کشید و ضربه پایش را متوقف کرد …….. خواندن چرندیات درون ذهن مرد زیاد سخت نبود …….. او هرگز نه به دنبال زن دوم داشتن بود و

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 31

  – جدی میگید؟ تنهای تنها؟ – اوهوم! البته اگه.. خدمتکار و باغبون و فک و فامیلی که هر موقع وقت کردن یه بار سر می زنن و میرن و جزو آدمای زندگی حساب نکنیم.. گلوم و صاف کردم و با احتیاط پرسیدم: – پس… پدر و مادرتون؟ – جفتشون مردن! شروع کنیم؟ با این سوال نشون داد قصد نداره

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 135

جلوتر رفتم و چپ و راستم رو هم‌نگاهی انداختم. آه عمیقی کشیدم. دیگه تقریبا مایوس شده بودم از دیدنش تا اینکه یه نفر از پشت دستشو زد رو شونه ام. خیلی زود چرخیدم و پشت سرم رو نگاهی انداختم. خودش بود… کلاه لباس تنش رو داد عقب که بتونم صورتش رو ببینم و بعد هم‌گفت: -ببخشید شما منتظر یه پسر

ادامه مطلب ...

رمان خلسه پارت ۳۵

رمان خلسه: ۹۵پارت سوار ماشین وی آی پی فرودگاه شدیم و وقتی راننده مقابل باغ پیاده مان کرد به هم نگاه کردیم و لبخند تلخی زدیم و هیجان را در چشمان او هم دیدم. مقابل در آهنی بزرگی ایستاده بودیم که آنسویش خانه و باغی بود که پر از کودکی و لحظات مشترکمان بود. معراج سرش را بلند کرد و

ادامه مطلب ...