26 فروردین 1401 - رمان دونی

روز: 26 فروردین 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 48

  تارخ که از بیدار شدن افرا شوکه شده بود با مکث کمی عقب کشید، اما سکوت کرد. واقعیت این بود که در وضعیت بدی قرار داشت و هر کسی جای افرا بود امکان داشت فکر های بیخود بکند. احتمالا افرا نیز از این قضیه مستثنی نبود چون با چشمانی که در عین خوابالودی پر از تعجب و شاید ترس

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 53

  نگاهش را دزدید : _ آره ، قرص میخورم ارسلان اما مشکوک نگاهش کرد پسریچه که نبود دخترک را در همین چند روز خوب شناخته بود! دروغ که می‌گفت اینطور سرخ می‌شد و نگاه می‌دزدید با این همه هرگز احتمال نمی‌داد دخترک دل و جرات انجام چنین کاری را داشته باشد! _ خلوت شم میبرمت دکترزنان دلارای وارفته سر

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 54

  جلوی هتل نگهداشت و گفت: _فردا تا ظهر بگیر بخواب و واسه خودت استراحت کن.. عصر میام دنبالت.. به رضا بگو بیاد پایین! بهش نگاه کردم.. یعنی بیدارم؟؟ باور کنم اینی که روبه روی منه همون عماد بداخلاق و اخموئه؟ همونی که ازش متنفر بودم و دم به دقیقه آرزو میکردم سربه تنش نباشه؟ چی شد که یک دفعه

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت 24

  نگاه سردش را در چشمان امینی دوخت و بی تعارف گفت: -فکر نمیکنم من و ساره علاقه ای به این کار… حاج یونس قبل از آنکه دیر شود کلام پسرش را برید: -خیلی هم عالی امینی جان اتفاقا من خودم می خواستم همچین پیشنهادی و بدم،اینطوری برای بچه هام بهتره راحت تر میتونن بیوفتن دنبال کارهاشون. خیره به پدرش

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 101

  امیرعلی گردن عقب انداخت و به سقف بالا سرش خیره شد . – واقعا غذا از گلوم پایین نمیره مامان ……. نه میل دارم ، نه می تونم چیزی بخورم . – امیر به خدا بلند نشی ، آهی از این سینه واموندم می کشم که یک عمر دامنت و بگیره ……… خدا رو قسم خوردم امیر که بدونی

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 32

  شاید اگه نصف بیشتر نقشه ای که براش کشیده بودم کامل نشده بود.. یه جوری عوضش می کردم که دیگه مجبور نباشه تو اون خونه زندگی کنه.. اصلاً همین درگیری های خانوادگی که براش پیش اومده بود. بهترین آتو بود.. ولی.. امکان نداشت.. باید هرطور شده اونجا نگهش می داشتم.. من واسه پیشبردن هدفم به بهترین شکل.. به اون

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 136

  اینقدر سرعتم بالا بود که در عرض چند ساعت رسیدم ماشین رو در خونه آریا پارک کردم و با عجله پیاده شدم نگهبان با دیدنم سد راهم شد و گفت : _ببخشید آقا ولی اجازه ورود به خونه رو ندارید خشمگین دستش رو پس زدم : _برو کنار ببینم دنبالم راه افتاد _آقا آقا تو رو خدا رعایت کنید

ادامه مطلب ...

غزال گریز پا پارت 26

    غزال ، با عجله سوار ماشین شد و موبایلش را از کیفش بیرون آورد با عجله شماره ی زهرا را از مخاطبین پیدا کرده و منتظر ماند تا پاسخ دهد لحظاتی بعد ، صدای خواب آلود زهرا در گوشش جیغ زد :   چه خبرته اول صبحی   غزال بی توجه به غر زدن هایش با خوشحالی داد

ادامه مطلب ...