27 فروردین 1401 - رمان دونی

روز: 27 فروردین 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 49

تارخ با پوزخندی که پشت لب هایش پنهان کرده بود به دست شایگان که خودکار دستش را پای برگه‌ی قرار داد تکان می‌داد خیره شد. نامی خان بالاخره به خواسته‌اش رسیده بود و سهام شایگان را صاحب شده بود! حالا آن کارخانه‌ی مواد غذایی تمام و کمال برای خود نامی خان بود! بدون وجود هیچ گونه شریکی! این ماموریت را

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 54

  دلارای نفهمید چه شد برای لحظاتی فراموش کرد جز پیراهن مردانه چیز دیگری به تن ندارد که وحشت زده از پشت دیوار بیرون پرید و جلو رفت : _ ارسلان ارسلان مشتش را در صورت مرد فرود آورد و دلارای ترسیده جیغ کشید مرد با دهان پر خون صدایش را بالا برد : _ ازت شکایت میکنم عوضی ارسلان

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 55

  باعجله رفتم که آماده بشم.. همزمان به بهار گفتم: _بهار واسه شام مهمون عزیزهستیم غروب میایم دنبالت آماده باش! _یعنی من دیشب هرچی گفتم یاسین خوندم واست؟ _گفتی زود واندم منم به حرفت گوش میکنم دیگه! شماتت بارنگاهم کرد وگفت: _فردا پس فردا عماد بالاسرت شیر شد و متلک این روزارو بهت انداخت نیای پیش من گریه وناله کنی

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت 25

  مقابل آینه ایستاد. دستی به یقه‌ی پیراهنش کشید. طول کراوات زغال سنگی را بر روی گردنش تنظیم و مشغول گره زدن شد. جلیقه اش را تن زد . دکمه سر آستین های دستساز تیتانیومش را بست و برای لحظه ای کوتاه نگاهش به مرد ۳۰ ساله ی درون آینه افتاد. پوزخندش اجتناب ناپذیر بود. دلش می‌خواست آن کراوات لعنتی

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 102

  امیرعلی روی تخت دراز کشیده بود و ساق دستش را روی چشمانش گذاشته بود ……… طبق روال این چند شب ، تا سحر در خیابان ها در پی خورشید چرخیده بود ……….. بیست و دو روز گذشته بود ………. بیست و دو روزی که هیچ اثری از خورشیدش نیافته بود . با بلند شدن صدای موبایلش ، ساق دستش

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 33

  چشمام و محکم بستم.. راست می گفت.. دیشب به اینجاش فکر نکرده بودم و اگه واقعاً همچین کاری کرده باشه قضیه سخت می شد! – با شمام.. تو رو خدا جواب بدید.. یا اینم نباید بدونم… نمی دونم تحت تاثیر چی بودم دقیقاً که دیگه نتونستم خونسرد باشم و کنترل صدام از دستم خارج شد وقتی پتو رو پرت

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 136

  به خوردن اون لواشک که البته دیگه چیزی هم ازش باقی نمونده بود ادامه ندادم.دستهامو پایین گرفتم و سرمو خیلی آروم چرخوندم سمتش و جواب دادم: -خواب میدیدم تو ژینوس رو میاری اینجا! بغلش میکنی! بوسش میکنی…میبریش اتاق خوابت و حتی شب کنار خودت میخوابه! خواب وحشتناکی بود! کنج لبش رو به نیشخندی واضح داد بالا و پرسید: -این

ادامه مطلب ...