رمان الفبای سکوت پارت 50
تارخ با خشم یقهی پیراهن جذب مشکی مهران را گرفت و او را محکم به ماشینش کوبید. آخ مهران بلند شد. تارخ بی توجه و با اخم هایی درهم در صورت مهران غرید: _ وقتی با من حرف میزنی حواستو خوب جمع کن. بار آخرتم باشه که تو روابط من فضولی میکنی. اسم افرارو هم از ذهنت پاک کن.