30 فروردین 1401 - رمان دونی

روز: 30 فروردین 1401 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 52

  تارخ بی تعارف لقمه‌ را از دست افرا گرفته و تشکری کرد. نگاهی به علی که دو لپی داشت غذایش را می‌خورد انداخت و گفت: _ امشب نگران جفتتونم. سنگین تر از آبگوشت نبود برا شام؟ علی بیخیال لقمه‌ی دهانش را قورت داد و گفت: _ خو..‌. شمزه‌…س! کبا…ب رو نمی…خوام. تارخ با لبخند سرتکان داد. وقتی لقمه‌ای که

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 57

  خودش را پایین کشید و پرسید : _ کدوم پات درد می‌کنه؟ دلارای آرام با بغض زمزمه کرد : _ چپ علیرضا دستش را روی زانویش گذاشت : _ اینجا دلارای بی حال سرش را بالا انداخت : _ نه علیرضا دستش را پایین تر کشید و مچش را کمی فشرد قبل از اینکه دوباره بپرسد ( اینجا؟ )

ادامه مطلب ...

غزال گریز پا پارت 28

    بعد از نطق استاد زرین ، نفس هایی که در سینه حبس شده بود آزاد شد و دانشجویان کاملا متوجه شدند که این استاد جوان با کسی شوخی ندارد غزال بر خلاف اکثریت اعتراضی نداشت چون این نکات ، خط قرمز های خودش هم بود ‌ بعد از اتمام کلاس یکنواخت و خشک استاد ، اصلا متوجه نشد

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت 58

  اونقدر توی ماشین خودمو به خواب زده بودم جدی جدی تموم راه رو خوابیده بودم و دیگه خوابم نمیومد.. بیخیال عماد و هر آدمی روی زمین شدم و واسه خودم با آرامش دوش گرفتم… ازبیکاری چندساعت توی حموم موندم و خودمو کیسه کشیدم و بالای ده بار موهامو شامپو زدم و چندباری هم خواننده و دیجی شدم! وقتی اومدم

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت 28

  نگاهش دودوزنان در چشمان برزگر دوخته و خنده اش قطع میشود. سوال زن را کمی در دهانش مزه مزه میکند: -ازکجا میام…؟ سری به نشانه متوجه شدن تکان میدهد و با انگشت شصت از ورای شانه اش جایی حوالی اتاقک نگهبانی و ورود و خروج را که در انتهای دالان است نشان میدهد: -آها..دارم از ملاقاتی میام. برزگر بی

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت 105

  – سلام سروناز جون …….. خوبید ؟ …… شما بودید یکی دو دقیقه پیش زنگ زدید ؟ سروناز نگاهش را به امیرعلی ای که انگار بعد از مدت ها درون چشمانش نور درخشانی پدیدار شده بود ، انداخت و همانطور گفت : – آره من بودم . مثل اینکه صدام نمی اومد . – آره اصلا صداتون نمی اومد

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 36

  به خیال اینکه داره شوخی می کنه اینبار عمیق تر خندیدم.. ولی هیچ اثری از شوخی تو لحن و حالت نگاه کردنش نبود و خنده اشم در حد همون لبخند کوچیک کنترل کرد که منم سریع جمعش کردم.. – خب.. من دیگه برم.. بازم مرسی بابت همه چی.. فعلاً خدافظ! – بیام دنبالت از دانشگاه؟ – نه نه.. بعدش

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت 138

  بدون اینکه نگاهش کنم خودم رو به اون راه زدم و بی تفاوت لب زدم : _چه خبری ؟؟ اشاره ای به شال روی سرم کرد _جریان شال روی سرت چیه ؟؟ سرد لب زدم : _جریانی نداره و بدون اینکه مهلت حرف زدنی بهش بدم سمت پریا خم شدم و خودم رو مشغول چیدن دِسر و ترشی و

ادامه مطلب ...