رمان الفبای سکوت پارت ۵۵
بی حوصله مشغول جا به جا کردن شبکه های ماهواره بود که آرش حولهی دستش را به سمتش پرت کرد. _ چته حاجی؟ تارخ با حرص و در حالیکه از برخورد حولهی خیسی که آرش به سمتش پرت کرده بود چندشش شده بود غرید: _ آرش آدم باش. آرش با ابروهای بالا رفته کنارش آمد و لگدی به پایش