رمان الفبای سکوت پارت 56
افرا خمیازهای کشید. _ هیچی بابا… پاهام تاول زد بس که گشتیم… برگردیم ماشین. اسکای تنهاست تو ماشین. بعدشم بریم شام بخوریم. گرسنمه. صحرا سر تکان داد. _ منم گرسنمه… حالا اگه هلیا ول کرد! همان لحظه هلیا با خنده از مغازه بیرون آمد. افرا چپ چپ نگاهش کرد. _ چته غش کردی؟ هلیا کیفش را روی شانه جا