رمان الفبای سکوت پارت ۵۷
_ خانم مهندس این میوه هایی که چیدیم رو کجا بذاریم؟ جلو آفتاب بمونن میگندن. افرا گیج و سردرگم به پسر جوانی که با جعبهی زردآلو مقابلش ایستاده و منتظر جوابش بود خیره شد. پسر متعجب از گیج زدن افرا پرسید: _ حالتون خوبه؟ افرا به زرد آلوی های رسیده که برخی از آن ها له شده بودند خیره شد.