رمان الفبای سکوت پارت 58
خواست از کنار لاله عبور کند که صدای آرام او متوقفش کرد. _ ناهار درست کنم؟ تارخ خم شد و گوشیاش را از روی میز برداشت. _ نه. نمیخواد… سپردم به رحمان. حلش میکنه. سریع گوشیاش را برداشت و از لاله فاصله گرفت. همانطور که در حال خارج شدن از ساختمان بود گردنش را ماساژ داد. مطمئن بود لاله