روز: اردیبهشت ۵, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت ۵۸

  خواست از کنار لاله عبور کند که صدای آرام او متوقفش کرد. _ ناهار درست کنم؟ تارخ خم شد و گوشی‌اش را از روی میز برداشت. _ نه. نمی‌خواد… سپردم به رحمان. حلش می‌کنه. سریع گوشی‌اش را برداشت و از لاله فاصله گرفت. همانطور که در حال خارج شدن از ساختمان بود گردنش را ماساژ داد. مطمئن بود لاله

ادامه مطلب ...

رمان این من بی تو پارت ۲

  نامحسوس نیشم شل شده بود که صدای محمدابراهیم لب هایم را بهم دوخت. بار اول بود بلندتر از حد معمولش حرف می زد. دو برادر کاملاً متضاد هم بودند، همان قضیه ی قطب های ناهمنام آهن ربا… – زنگ زدم پلیس پیداش می کنن آروم باش حاج خانم بلایی سرش نیومده ان شالله. حال بدشان قلبم را می فشرد‌.

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۶۳

  دلارای عصبی ایستاد : _ نمیخوای بس کنی؟ _ روز اولی که اومدی خونم خوشتیپ تر بودی دلارای پوف کشید الپ‌ارسلان بحث را ماهرانه تغییر داده بود! _ واقعا؟ اخه یادمه از همون اولم راضی نبودی! یک قدم جلو آمد و خیره در چشمان ارسلان ادامه داد : _ نه از تیپم ، نه از آرایشم ، نه از….

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت ۶۵

  با زنگ خوردن گوشیش ازم جدا شد و با نارضایتی جواب داد: _جانم رضا؟ _آره بامنه.. _باشه الان میایم.. باشهههه دو دقیقه دیگه اونجاییم! گوشی رو قطع کرد و گفت: _میخوان کیک رو ببرن و باید برگردیم! _گفتی آره با منه! منظورت با من بو‌‌د؟ _آره چطور؟ _آخ.. آبروم رفت که! دستمو گرفت و دنبال خودش کشوند و همزمان

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت ۶۴

  _هیچکدوم داری به ریش من میخندی و واسه اون دلبری میکنی! پاشو برو پارتنر واسه رقص پیدا کن بیشتر حرص بخوره پاشو اینقدر نشین ور دل من! _ازکجا پیداکنم این چیزی که میگی رو؟ انگار همه منتظرایستادن پرسنس فیونا پاشه باهاشو برقصه! _توبلندشو برو سرجات بشین من به پسرعموم میگم همراهیت کنه و بیاد سر میزت! نگاهی بهش انداختم

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت ۱۱۱

  – چی ؟ ……… خانومت ؟ و به سمت خورشید که از صدای بلند او متعجب نگاهش را به سمت او کشیده بود ، نگاه کرد ……….. به دختری که بازهم از پشت ماسک زیادی کم سن و سال به نظر می رسید و تنها چشمان سبز زمردی زیبایش از آن پشت مشخص بود . – آره خانومم .

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۴۲

  – حالا که دارید زنگ می زنید.. اینم بگید که جنجالی تو رستوران هتلش راه انداختید و به طور حتم نصف مشتری هاش و از دست دادید که هیچ.. اون پسر خارجیه هم صد در صد میره شکایت می کنه و گند می زنه به اسم اینجا! – خوب شد گفتید! اینم حتماً بهش میگم.. پشت سرشم میگم که

ادامه مطلب ...
رمان عشق ممنوعه استاد

رمان عشق ممنوعه استاد پارت ۱۴۱

  به سیم آخر زده بودم میخواستم همه چی رو بهش بگم بهش بگم تا بدونه چه بلایی سرم آورده پس بی توجه به جِلِز وِلِز کردنش روی مبل نشستم و درحالیکه سرمو به پشتیش تکیه میدادم شروع کردم به حرف زدن _بیا که میخوام از گذشته ها برات بگم دستای لرزونش رو توی هم گره زد _برو بیرون نمیخوام

ادامه مطلب ...