غزال گریز پا پارت 30
با برگشتن مهراد و زهرا رشته کلام پاره شد . مهراد ، رو به جمع پرسید : خب ، چی سفارش بدم ؟ – من که کوبیده بعد از این حرف ماکان ، غزال و زهرا هم موافقت خود را اعلام کرده و از همان لحظه جنگ مهراد و ماکان سر اینکه چه کسی حساب
با برگشتن مهراد و زهرا رشته کلام پاره شد . مهراد ، رو به جمع پرسید : خب ، چی سفارش بدم ؟ – من که کوبیده بعد از این حرف ماکان ، غزال و زهرا هم موافقت خود را اعلام کرده و از همان لحظه جنگ مهراد و ماکان سر اینکه چه کسی حساب
صدای تارخ باعث شد تا ترانهای که زمزمه میکرد را فراموش کند. _ کدوم طایفه میخوان نقشهی قتلت رو بکشن؟ افرا پاهایش را از روی میز جمع کرد. گیتار را کنار گذاشت. سرش را به پشت سرش چرخاند و به تارخ خیره شد. _ از کی اینجایی؟ مگه نگفتی کار داری؟ تارخ نگاهش را از صورت او جدا کرد
تردید را کنار گذاشتم. با این که گفته بود اما سر و صدای طبقه ی پایین استرسم را بیشتر می کرد. خانه ی حاج فیضی و این ماجراها!… من آن ها را نابود کرده بودم اما جواب پس دادن به بقیه آسان تر از جواب پس دادن به خودم بود. به جای رفتن از پنجره در را باز کردم
دلارای دستش را جلوی دهانش گرفت و با دست دیگر بازوی ارسلان را کشید : _ ارسلان تو رو خدا ول کن زن ملتمس جلو آمد : _ آقا چرا این طوری می کنید من همینجا فروشنده هستم باور کنید باعث میشید کارامو از دست بدم من که معذرت خواهی کردم _ از من؟! مگه به من توهین کردی
ته دلم ترس بود اما قلبم اجازه نمیداد که به عماد شک کنم.. دلم نمیخواست راجع بهش فکرهای منفی بکنم و همین اختلاف ها بین عقل و قلبم، آشوبم کرده بود! کلیدرو به در انداخت و رفتیم داخل… به جرات میتونم بگم که صدای تاپ تاپ قلبم به گوشم میرسید اما سعی میکردم خودمو عادی نشون بدم و خوش
خورشید با صورت داغ شده از شرم و خجالت در چشمان سروناز نگاه کرد : – نه ، می دونم . – پس به نظرم برای قدم اول خرید این لباس بهتره ………. به پوست سفیدتم می یاد ، لاغرم هستی ، خوب تو تنت می شینه ……. مطمئنم آقا خوشش می یاد . خورشید بار دیگر نگاهش را
آرنجم و به لبه پنجره تکیه دادم و انگشت اشاره ام و چسبوندم به لبام تا جلوی کش اومدنش و بگیرم.. لبخندی که جزو معدود لبخندهای واقعیم دربرابر این آدمی بود که انگار همچین هم بیراه نمی گفت و قابلیت خوندن ذهن طرف مقابلش و داشت.. شایدم من زیادی تو نشون دادن عقایدم.. تابلو بازی درآوردم که فهمیده با
سرم رو به آهستگی خم و راست کردم و جواب دادم: -میخوام…. چون اینو گفتم یه نفس راحت و عمیق کشید وگفت: -پس درکم کن و باهام راه بیا نه اینکه آزارم بدی و هی تیکه و طعنه بپرونی… هیچی نگفتم و سکوت کردم. دستمو رها کرد و آهسته پرسید: -پیشت بخوایم !؟ تو این لحظه بودن و نبودنش