رمان الفبای سکوت پارت 60
صحرا هم با کنجکاوی به دهان تارخ چشم دوخت. تارخ دستی روی صورتش کشید. _ خورده زمین. چیزی نیست. صحرا با تردید زمزمه کرد: _ افرا کو؟ تارخ با نگاهی پر از اطمینان به چشمان صحرا که کپی چشمان افرا بودند خیره شد. _ الان میاد. اسکای پیششه. نگران نباش. آن ها را تنها گذاشت و به آشپزخانه رفت.