روز: اردیبهشت ۸, ۱۴۰۱ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت ۶۱

  آرش بازویش را گرفت. _ افرا خواهش می‌کنم به حرفم گوش بده. بعدشم فعلا یه کار مهم تر باهات دارم. خیلی مهم تر از وحیده. بهت قول می‌دم راجع به وحید خودم باهاش حرف بزنم. الان برو خواهرت رو صدا کن بریم رستورانی جایی. باید حرف بزنیم. افرا با اخم بازویش را از دست او بیرون آورد. _ چه

ادامه مطلب ...

رمان این من بی تو پارت ۵

  دیوارهای خانه کاری که مستان نمی کرد را می کردند. پا روی خر خره ام گذاشته و‌ می فشردند. بی تاب کمی در جایم جا به جا شدم. فرش دست بافت خانه ی حاجیه خانم مثل همیشه لب هایم را کش نمی داد. حالا این خانه با تمام وسایل های قدیمی اش قصد دریدنم را داشتند. از همه بدتر

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت ۶۶

  اما گوش هایش که به اختیار خودش نبود! جملات را می شنید و یک راست سمت قلبش هدایت می‌کرد خودش در دل جواب خودش را داد : _ ارسلان به گفتن این حرفها عادت داره اما من که به شنیدن این حرف ها عادت ندارم! آرام جواب داد : _می خوام برم خونه ارسلان سر تکان داد : _

ادامه مطلب ...

رمان خلسه پارت ۳۹

رمان خلسه: ۱۱۰پارت سه ساعت از بردن معراج به اورژانس گذشته بود و مارال و لیلی و کامیار در راهروی شلوغ بیمارستان منتظر ایستاده بودند که پرستاری آمد و گفت _میتونید برید پیش بیمارتون حالشون بهتره سریع تکیه شان را از دیوار برداشتند و سمت اتاقی که پرستار اشاره کرده بود رفتند. معراج با ماسک اکسیژن روی دهانش و پای

ادامه مطلب ...

رمان گلاویژ پارت ۶۸

  بی توجه به چشم غره های بهار گاز بزرگی به خیار توی دستم زدم وگفتم؛ _خب دیگه چه خبر؟ نگفتی دیشب چه خبربوده ها؟! داری منو آزرده خاطر میکنی! _گلاویژ پاشو از جلو چشمم خفه شو تا نزدم کله ی پوکت رو بترکوندم! خندیدم و باقهقهه گفتم؛ _خب بابا نگو.. بی جنبه! اصلا خودم ته توشو درمیارم! دوباره جیغ

ادامه مطلب ...

رمان زادهٔ نور پارت ۱۱۴

  – لازم نیست بری پایین …….. تو همین اطاقم شونه پیدا میشه . فقط بگرد ببین تو کدوم کشو هست ………. صورتتم لازم نیست فعلا دست بزنی . خورشید خندید و از روی تشک بلند شد و کشو و کمدهای داخل اطاق را یکی یکی گشت و بالاخره شانه ای که امیرعلی از آن حرف می زد را پیدا

ادامه مطلب ...

رمان زاده خون جلد اول جنگل اسرار آمیز پارت ۱

  مجموعه زاده خون جلد اول جنگل اسرار آمیز نویسنده:محیا م   فصل اول: رفتارغیرعادی دراتاقو پشت سرم بستم ودستمو روی قلبم گذاشتم که انگارمیخواست قفسه ی سینمو پاره کنه وخودشو به بیرون پرتاب کنه… تکیمو به در دادم و اروم سرخوردم پایین وپای درچمبره زدم.. چشمهاموبستم وچیزی روکه دیدم مرورکردم…. من تقریبا مطمئنم که اون یک گرگ بود…. امااخه

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت ۴۵

تموم شد.. فاتحه ام و خوندم.. حالا اون نگاه عصبی نصیب خودم شده بود و من هرچی از دیشب رشته بودم پنبه شد و دست و پام و حسابی گم کردم.. حتی حرفای قشنگ میران درباره قدرت نه گفتن هم توی اون لحظه از ذهنم پر کشیده بود و شک نداشتم اگه می گفت همین الآن جل و پلاست و

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت ۱۴۲

صاف تو چشمهای بی احساسش که به حالت نکاهش برندگی و تیزی میدادن نگاه کردم و پرسیدم: -مثلا!؟ رک و صریح و بدون مکث جواب داد: -مثلا بچه! خیلی وقته از ازدواجتون گذشته! پسر من ۲۸سالشه…در خوشبینانه ترین حالت ممکن باید اینطور تصور کرد که قراره همچین احتلاف سنی ای با بچه اش داشته باشه!؟ هه…تازه اگه اون بچه جنسیتش

ادامه مطلب ...
رمان صیغه استاد

رمان صیغه استاد پارت ۸۰

  – مگه بهت ادب یاد ندادن که در نمی زنی میای تو؟! نمی دونستم باید چی کار کنم. پا دری جلوی اتاق که رنگش سرمه ای بود، با شیر داغ پر از لکه هایی شده بود که شک نداشتم اگه یه کم دیگه می موند پاک کردنش دهنم و سرویس می کرد. – دست و پا چلفتی زدی تمام

ادامه مطلب ...